دفتـــــــــــرهای بیــــــــــدار

بازگشت به صفحه قبل

 

 

 

فصل چهارم

 

تصوری از سوسیالیسم را تبلیغ کنیم

برگردان : زاگرس جنگلی

درخیزش سیاتل و نمایش­های مهیج خیابانی در اعتراض علیه جهانی­سازی سرمایه، بسیاری از مردم در باره سرمایه سخن می­گفتند و خود را هم­چون نیروی ضد سرمایه­داری معرفی می­کردند. بسیار خوب. اما هدف آن­ها کدام است؟ نهادهای بین­المللی سرمایه بد اند چون که حق شهروندان را در اتخاذ تصمیمات به زور غصب می­کنند. این سفته­بازی مالی توجه را از سرمایه­گذاری واقعی در بخش تولید منحرف کرده است که باعث ایجاد مشاغل می­شود. این مسیر دستیابی به سود، شرکت­های فراملیتی را به طرف متحدین­اش سوق داده و رژیم­های اقتدارگرایی را تقویت کرده که حقوق بشر را نفی می­کنند. سیاست­های نئولیبرالی شرایط بقا در حوزه­های دستمزد، شرایط کار، استانداردهای بین­المللی را تنزل می­دهد. این مصاف­ها مهم اند. اما آن­ها در محدوده­ی خود، هنوز موضوع­ها و اعتراض­هایی علیه سیاست و عملکردهای سرمایه­داری اند تا خود سرمایه­داری.

آیا ما به تصوری از بدیل در برابر سرمایه­داری نیاز نداریم؟ هیچ کس انکار نمی­کند که برخی از نمونه­های سرمایه­داری، از نمونه­های مخالف خود برتر اند؛ این نمونه­ها البته محصول مبارزات جنبش­های کارگری و مردمی اند. آیا آن­ها  نتیجه­ی شرایط تاریخی واحدی بوده­اند؟ آیا این نمونه­ها نمی­توانند به کل جهان فرا رویند. آیا آن­ها [اصلا] قابل تحمل یا تعمیم اند (مخصوصا در شرایط اقتصاد جهانی در دنیایی با تکامل ناموزون) این مساله اما، پرسش مرکزی ما نیست.

به هر حال ما به پرسش نیاز داریم، آیا همه این­ها وجود دارد؟ آیا آلترناتیوی متکی بر توده­های فاقد مالکیت، در برابر این نظام اقتصادی وجود ندارد؟ نظامی که توده­ها را مجبور می­کند برای تولید سود در خدمت کسانی کار کنند که دارای سرمایه اند؟ آیا آلترناتیوی در برابر  این نظام وجود ندارد که در آن بنیان­های ثروت، موجودات و طبیعت انسان به مثابه­ی ابزارهایی برای ایجاد ثروت پولی خصوصی تلقی شود. کسانی که در روند خود نابود می­شوند؟ آیا آلترناتیوی در برابر این نظام وجود ندارد؟ نظامی که منطق آن، تقسیم و جدا کردن آدم­ها است و امکانات همبستگی انسانی را مسدود می­کند؟

چرا باید بپذیرم که این نمونه­ها توان آلترناتیو در برابر سرمایه­داری را از محتوی تهی می­سازند؟ از بدو پیدایش سرمایه­داری، مردم آن را به مثابه­ی نظامی مشاهده کرده­اند که ارزش انسانی را تخریب می­کند و در جستجوی آلترناتیوی بوده­اند که ارزش­های مشترک انسانی در مرکز مناسبات اجتماعی اقتصادی، قرار داشته باشد. نه تنها در آرمان­شهر و تصورات قرن نوزده، بلکه هم چنین در تجربه­های قرن بیستم، تصورات و نمونه­های واقعی­ای وجود دارند که نسبت به سرمایه، منطق آلترناتیو آن بر شالوده­ی موجودات انسانی استوار است. اما این همه چیز نیست- در مبارزه جاری، و در جوهر سرمایه، منطق آلترناتیو وجود دارد (حتی اگر ناروشن باشد) ما نیاز داریم بدیلی را تبلیغ و آن را بنا سازیم و تصور آن چه را در مبارزه ناروشن است روشن کنیم وقتی که ما به این کار دست یازیم چارچوب ضد سرمایه­داری به خودخودی روشن می­شود.

 

تصورات اولیه

در باره آرمان­شهر فکر کنید- درباره سرزمین آرمان­شهر بیاندیشد تا دقیق شود. آرمان­شهرِ توماس مور در قرن شانزدهم نوشته شده است، وقتی دهقانان قرون وسطی اختیارات سنتی خود را نسبت به زمین، در نتیجه بستن چراگاه­ها از دست دادند. طرح­های آرمان­شهری اسطوره­های مور معطوف به جامعه­ای­ست که در آن زمین از آن همه است. در آن طرح­ها از همه انتظار می­رود که به طور منصفانه در کار شرکت کنند و فرآورده­های کار به طور برابر بر حسب نیازهای­شان بدون پول و مبادله توزیع شود. مور می­پرسد وقتی که مالکیت خصوصی وجود دارد و پول معیار همه چیز است عدالت و رفاه چگونه می­تواند به وجود ­آید.

طرح موضوعاتی نظیر مالکیت عمومی، تعاونی­ها، برابری، نفی مناسبات مبادله با نقدهای فراوانی علیه سرمایه­داری در قرن هجده و نوزده در اروپای غربی همراه شد  که داشت رشد می­کرد. این نقد به ویژه بخشی از واکنش نسبت به تغییراتی بود که سرمایه­داری در جامعه روستایی به وجود می­آورد. نابرابری و رقابت رشدیابنده و حرص سود به هزینه دیگران به عنوان نتیجه­ی مالکیت خصوصی خود را نشان می­داد که سرچشمه­ی از هم پاشی پیوندهای موجود اجتماعی به شمار می­رفت. با وجود این، بدیل­های پیشنهادی، به سادگی نباید کوشش­هایی تلقی شوند که برای احیاء گذشته پیشاسرمایه­داری طرح شده­اند. سرمایه­داری با رقابت خود، هم به مثابه­ی امر غیر عقلانی دیده می­شود و هم کم ارزش برای یک جامعه­ای که بر اساس هم­کاری مشترک انسانی قرار دارد. 

بنابراین بسیاری از کسانی که سرمایه­داری را نفی ­کرده­اند استدلال می­کنند اهمیت تجربه­های خلاق می­تواند ثابت کند یک جامعه اشتراکی مبتنی بر مالکیت جمعی بر وسایل تولید، از سرمایه­داری برتر است. بخش عظیمی از زمین­های قابل دسترس در شمال آمریکا نتیجه­ی غلبه و استقرار اروپایی­ها در آن­جا بود. در واقع امکان ایجاد شماری از جماعات آرمان­شهری مستقر در قرن نوزدهم این اصول را مجسم می­کنند و راه و بدیل­های قابل دوام در برابر سرمایه را نشان می­دهند. یا ایجاد اماکن کار جمعی در کارگاه به عنوان ابزار تجلی برتری تشکل­ها و تعاونی­ها، ورای خصلت­های رقابت­آمیز سرمایه­داری مورد مدافعه قرار می­گیرند. با وجود این، حرکت اخیر، رشد بیش­تر سرمایه­داری و جنبه­ی جدید و رشدیابنده مقاومت در برابر سرمایه­داری را منعکس می­کند؛ یعنی تاثیرات سرمایه­داری بر کارگران در صنعت را، یعنی هم کسانی که اخراج می­شوند و هم کسانی که استخدام می­شوند.

علاوه بر این در قرن نوزده (مخصوصا در انگلیس جایی که سرمایه­داری از بیش­ترین رشد برخوردار بود) کارگران به مثابه­ی مخالفان سرمایه­داری بر استثمار کارگران متمرکز بودند. و این طور استدلال می­کردند که کار منبع ثروت جامعه است. در حالی کارگران مزد کم­تری دریافت می­کنند کارفرمایان ثروتمندتر می­شوند. به روشنی بخشی از تولید کارگران توسط کسانی اخذ می­شود که آن­ها را استخدام کرده­اند. برخی دیگر استدلال می­کردند که کارگران با کار برای خود در مکان­های جمعی (ایجاد شده توسط دولت به عنوان مکان­های کار اجتماعی) باید با کارخانه­های سرمایه­داران رقابت کنند. البته این موضعی بود که برجسته­ترین و با نفوذترین نظریه­پرداز قرن نوزدهم یعنی کارل مارکس آن را نفی می­کرد.

در حقیقت قبل از مارکس کارخانه­های تعاونی مستقر شده بودند، و نشان می­دادند که انقیاد کارگران توسط سرمایه­داران باید به وسیله تشکل آزاد و برابر تولیدکنندگان جایگزین شود. اما این­ها در محدوده­ی خود کوچک باقی می­مانند و هرگز از جامعه سرمایه­داری فراتر نمی­روند. مارکس گفت آن چه لازم است تا تولید اجتماعی به نظام هماهنگ و بزرگ و به کار آزاد و همکارانه تبدیل شود- انتقال مالکیت وسایل تولید موجود از سرمایه­داران و مالکان به خودِ تولیدکنندگان برای تغییر جامعه به مثابه­ی یک کل است. با این وجود، مارکس به هیچ وجه اهداف پیشینیان را نفی نمی­کند.

 آرمان­شهر­گرایان تصاویر و نقشه­های خیالی از یک جامعه جدید ساخته­اند (و به تبلیغ آن پرداخته­اند). او می­گوید که تنها وسایل رسیدن به هدف­ها متفاوت اند، اما شرایط واقعی جنبش، دیگر، در روایت­های آرمان­شهر­گرایان پنهان نیست. این اهداف کدام اند؟ وسایل دستیابی به آن هدف چه تفاوتی دارد؟

 

اهداف و وسایل سویسیالیست­های اولیه

در مرکز اهداف سوسیالیست­ها اولیه آفرینش جامعه­ای قرار دارد که امکان رشد کامل استعداد و ظرفیت انسانی را فراهم می­آورد. هدف چنان که سن سیمون استدلال می­کند این است که همه اعضای جامعه از بیش­ترین فرصت­های ممکن برای رشد استعدادهای خود برخوردار شوند. لویی بلانکی نیز پیشنهاد کرد که آزادی واقعی"تفویض قدرت به مردان در جهت رشد و تمرین استعدادهای­شان می­باشد" هر کس باید برای رشد و پرورش استعداد خود به منظور دستیابی به آزادی واقعی از این قدرت برخوردار باشد... جامعه مدیون هر یک از اعضای خود، آموزش و دانش آن­هاست که بدون آن­ها ذهن انسانی رشد نمی­کند و مدیون ابزار کار است که بدون آن فعالیت انسانی به رشد کامل دست نمی­یابد. این همان موضوعی بود که به  طور روشن  فردریش انگلس آن­را به شکل پرسش و پاسخ در طرح اولیه مانیفست کمونیست تشریح کرده است. انگلس می­پرسد هدف کمونیست­ها کدام است؟ و پاسخ می­دهد: "سازمان­دهی جامعه به طریقی که هر عضو آن بتواند رشد کند و از همه­ی توانایی­هایش در آزادی کامل استفاده کند بدون تخریب شرایط بنیادی این جامعه." در نسخه آخر مانیفست که (به وسیله مارکس به نگارش درآمد) این هدف به مثابه­ی یک اجتماع بیان شد که در آن "رشد آزاد هر فرد، شرط رشد و تکامل آزاد همگان است".

یک اظهار کم­تر روشن، هر چند که نمی­توان آن را معضلی تلقی کرد این است که رشد کامل ظرفیت انسانی در قلب مفهوم بدیل سوسیالیستی وجود دارد، همین طور توقف آن استعداد و گرایش به تقلیل موجودات انسانی به حیوان بارکش و تبدیل آن­ها به اشیاء در مرکز نقد مارکس از سرمایه­داری قرار داشت. از زمان نوشته­های اولیه، مارکس تاکید دارد که ظرفیت رشد موجودات انسانی با نیازهای والا، در توانایی برای تولید موجودات انسانی تا حد امکان غنی، در نیازها و ظرفیت­های آن قرار دارد. او می­پرسد ثروت در حقیقت چیست؟ غیر از رشد فردیت غنی در حیطه تولید و در حوزه مصرف. از این رو رشد ثروت انسان، کار مطلق بر ظرفیت خلاقه انسان است معنایی"غیر از تعمیم قابلیت­ها، نیازها ، لذت­ها، نیروهای مولده فردی و نظایر آن ..." ندارد. به علاوه همان طور که مارکس در کاپیتال نوشته کارگران در خدمت نیازهای سرمایه­داران و برای ایجاد ارزش سرمایه  زندگی می­کنند و این در تضاد با موقعیت وارونه­ای قرار دارد که در آن ثروت عینی در خدمت ارضای نیازهای خود کارگران و رشد آن­ها قرار دارد.

در جامعه تولیدکنندگان همبسته که مارکس آن را به تصویر کشیده تکامل همه­جانبه مردم بر اساس تابعیت از کمون­ها، بارآوری اجتماعی­شان هم­چون ثروت آن­ها قرار دارد. در این جا بارآوری فزآینده به هزینه­ی کارگران صورت نمی­گیرد، اما در جهت ارضا نیازها و هم امکانات استفاده از زمان آزاد حرکت می­کند که با تکامل علمی- هنری افراد در زمان فراغت و امکاناتی به وجود آمده برای همه برابر است. "حالا دیگر زمان رشد کامل فرد رسیده که به نوبه­ی خود واکنش نشان می­دهد به نیروی های مولده کار که خود بزرگ­ترین نیروی مولد است". همه منابع ثروت تعاونی­ها به وفور جریان می­یابد و فرآورده­های تولیدکنندگان همبسته و آزاد انسان­هایی هستند که قادرند کل ظرفیت خود را در یک جامعه انسانی ارتقاء دهند.

خوب. چگونه مفهوم مارکسی امکان رفتن به فراسوی سرمایه­داری با آن مفاهیم پیشینیان متفاوت است؟ چنان­که ملاحظه کرده­ایم برای بسیاری از سوسیالیست­های قرن نوزدهم راه ایجاد جامعه جدید، بیرون کشیدن مردم از سرمایه­داری بود و نشان دادن بدیل غیر سرمایه­داری که از آرایش اقتصادی- اجتماعی از سرمایه­داری برتر است.آن­هایی که این استدلال را طرح می­کردند اغلب به بشردوستان یا به دولت دخیل می­بستند که بنیادهایی برای طرح­های جدید آن­ها ایجاد کند. برای مارکس چنین پیشنهادهایی زمانی را بازتاب می­دهد که وحشت از سرمایه­داری به وجود آمده بود اما سرمایه­داری هنوز به اندازه کافی رشد نکرده بود که شرایط واقعی جنبش را آشکار کند.

مارکس می­گوید نگاه کنید به آن چه که توده­های کارگر انجام می­دهند. کارگران از طریق مبارزات خود برای ارضای­ نیازهای­ خود (که برای مارکس بازتاب همه وجوه زندگی آن­ها به عنوان موجود انسانی در جامعه و طبیعت بود) نشان می­دهند که پیکار برای یک جامعه جدید از درون مبارزه با سرمایه­داری به بیرون از آن هدایت می­شود. در آن مبارزات کارگران کم کم منافع مشترک­شان را در می­یابند، آن­ها وحدت با یک دیگر در مقابل سرمایه را می­فهمند. با این وجود این، تکوین یک بلوک علیه سرمایه که مبارزات خود را نشان دهد، امری ساده نبود. مارکس با اصرار تاکید دارد که خیلی از فرآیندها، در روند مبارزه­ی توده­های تولیدکنندگان نیازهای­شان تغییر یافته­اند " آن­ها نیازهای جدیدی خلق می­کنند نیازهایی برای جامعه و آن چه که به عنوان وسیله ظاهر می­شود به نوبه­ی خود به هدف تبدیل می­شود" آن­ها خود را به عنوان سوژه­هایی تولید می­کنند که قادر اند جهان­شان را متحول سازند.

 مردم  به سادگی می­گویند بدیلی در برابر نظام وجود ندارد. بهترین کاری که می­توان انجام داد اصلاح امور در این یا آن جای سرمایه­داری است. این باور رایج که آلترناتیو واقعی سرمایه­داری با چهره انسانی است، مرهون دو شکست بزرگ در قرن بیستم است. تحربه­های کشورهای توسعه نیافته که برای صنعتی شدن سریع از طریق نظام سلسله مراتبی تلاش می­کردند که خود را سوسیالیست نامیدند (که با آدم­های دنیای پیشرفته می­توان هم هویت شود) و شکست حکومت­های سوسیال دموکرات (که خود را سوسیالیست می­نامیدند) در دنیای پیشرفته برای انجام که سرمایه­داری به عنوان نظام سرمایه­داری جرح و تعدیل دهند.

از این رو است که مارکس شناخت "فعالیت انقلابی" را به عنوان "تقارن دگرگون­سازی محیط و فعالیت انسانی یا خود-دگرگون­سازی" در پیامی به کارگران چنین بیان می­کند: شما مجبورید سال­ها مبارزه کنید "نه تنها به منظور تحول جامعه، بلکه برای تحول خودتان". بیست سال بعد او نوشت که کارگران می­دانند که "مجبور خواهند بود مبارزه طولانی را از درون یک رشته فرآیندهای تاریخی از سر بگذرانند، تا شرایط و انسان­ها دگرگون شوند". به طور خلاصه وسایل دستیابی به یک جامعه جدید، از روند مبارزه برای آن جدایی­ناپذیر است- مردم تنها در روند حرکت و مبارزه است که می­توانند خود را از کثافات قرون اعصار رها سازند.

 مارکس می­گوید به این دلیل، سوسیالیسم نمی­تواند از بالا به مردم تحمیل شود، بلکه ساختن آن امر خود طبقه کارگر است. و به علاوه به نوعی از نهادهای دموکراتیک کارگری برای ایجاد جامعه جدید نیاز دارند. هیچ دولتی نباید بر فراز جامعه قرار داشته باشد (در حقیقت آن را باید هم­چون مار بوا له کرد، راهی که مارکس در پیوند با دولت فرانسه پیشنهاد کرد) راهی که می­توانست مبنایی برای تغییر هم­زمانِ شرایط و خوددگرگونی به شمار رود. تنها با نفی سلسله مراتب و واژگونی دولت است که این نهاد می­تواند از "یک ارگانی بر فراز جامعه به ارگانی تحت تابع آن" و به دولت توده­های خودِ مردم تبدیل شود. مردم باید به جای نیروهای نخبه­ی جامعه، نیروهای خود را سازمان دهند، تنها "خودحکومتی تولیدکنندگان است که از طریق آن مردم می­تواند خود را رها ­کنند و یک جامعه سوسیالیستی را بنا ­سازند.

 

تبلغ و نوسازی یک تصور از سوسیالیستی

البته فرآیند تبلیغ یک تصور از سوسیالیسم به اصطلاحات [جدید] و [جمع­بندی] تجربه­های دو شکست بزرگ در قرن بیستم نیاز دارد. اما این فرآیند بیش از هر چیز به آغازی جدید و شناخت دوباره مارکس نیاز دارد. همان طور که او توضیح داد مردم از راه فعالیت­ و ارضای هم­جانبه نیازهای­شان رشد می­کنند؛ که این امر، از مبارزه مردم برای ساختن جامعه جدید جدایی­ناپذیر است. چه بهتر که ما به مفهوم سوسیالیسم هم­چون جامعه­ای باز گردیم که در آن رشد کامل قوای انسان بالاتر از هر چیز تلقی ­شود. اگر از این تصور گامی جلوتر نهیم، آن­گاه ضدیت با سرمایه­داری به طور آشکار به بخشی از مبارزه تبدیل می­شود. چه کسی می­تواند تصور کند رشد موجودات انسانی غنی (غنی به دلیل ظرفیت­ها و نیازهای همه­جانبه) با جامعه­ای سازگار اند که در آن موجودات انسانی و طبیعی  به وسایل محض تبدیل شده­ و در خدمت توسعه سرمایه اند؟ این تصور از سوسیالیسم به روشنی به فراسوی ضدیت با سرمایه و به محدودیت­های تمرکز صرف بر ضدیت با سرمایه­داری اشاره می­کند. چه کسی  این روزها می­تواند فکر کند که رشد کامل توانایی­های انسان با این چند منبع ستم نظیر پدرسالاری، نژادپرستی، امپریالیسم یا سلسله­مراتب سازگار است؟ در مبارزات متنوع مردم برای منزلت انسانی و عدالت اجتماعی همیشه یک تصور از جامعه سوسیالیستی بدیل به طور نهفته وجود دارد. بگذارید این تصور را تبلیغ و نوسازی کنیم.