پل سوئیزی وفادار به انقلاب تا دم مرگ

بازگشت به صفحه قبل

 

 

سوسیالیسم و محیط زیست

 

نه تنها در ایالات متحده بلکه عموماً در سراسر جهان این اعتقاد به وجود آمده و در حال رشد است که نوعی از سوسیالیسم، که با انقلاب روسیه در 1917 به دنیا آمد و اغلب از آن با عنوان "سوسیالیسم واقعاً موجود" یاد می‌شود، شکست خورده است. معنای این عبارت البته نه بدیهی است و نه دور از ابهام، لیکن در این جا نمی‌خواهم به مسئله تعاریف بپردازم. در واقع کاملاً موافقم که در این عبارت که سوسیالیسم واقعاً موجود شکست خورده است، حقیقتی نهفته است. مسئله واقعی این است که با این حساب اکنون به کجا می رویم؟

گویا عقیده عمومی بر این است که اگر سوسیالیسم شکست خورده است باید نتیجه گرفت که سرمایه‌داری  پیروز شده است؛ چرا که در جهان امروزی تنها این دو راه وجود دارند. لیکن منطقاً از آن مقدمه این نتیجه بر نمی‌آید و عملاً نیز این نظر باطل است. هر دو نظام (قید"واقعاً موجود" را در مورد سرمایه‌داری نیز مانند سوسیالیسم به کار می‌بریم)  در معرض شکست هستند و در واقع همه شواهد دال بر این است که هر دو شکست خورده‌اند. تا آنجا که به سرمایه‌داری مربوط است کافیست اشاره کنیم که حتی پس از یکی از طولانی‌ترین گسترش‌های ادواری که این نظام به خود دیده، بیکاری در کشورهای پیشرفته به نحو بی‌سابقه‌ای بالاست و جوانان آینده‌ای را پیش رو می‌بینند که در آن به یافتن کار با معنا نمی‌توان امید داشت؛ در عین حال در کشورهای توسعه‌نیافته که جمعیت بسیار بیشتری دارند درآمد حقیقی و اوضاع زندگی اکثریت یزرگ مردم در تمام دهه هشتاد رو به وخامت نهاده است. مشکل بتوان برای شکست قراینی گویاتر از این یافت.

بنابراین اصل را بر این می نهیم که هر دو نظام سوسیالیسم و سرمایه‌داری شکست خورده‌اند، هر دو در بحرانی عمیق به سر می‌برند، و به نظر نمی‌رسد هیچیک راه چاره‌ای یافته باشند. با این فرض، آینده نزدیک هر دو نظام تیره است. به این ترتیب، به نظر من، باید ارزیابی خود را بیشتر بر چشم‌اندازهای نظری و دراز مدت دو نظام معطوف کنیم. اجازه بدهید آنها را یکایک بررسی کنیم.

سرمایه‌داری

 اجبار درونی به انباشت سرمایه، جوامع سرمایه‌داری را به حرکت در می‌آورد. بدین ترتیب سیاست‌های صنعتی و مالی در خدمت حداکثر کردن سهمی از درآمد هستند که نصیب طبقات مالک (سرمایه‌دار و اجاره‌گیر) می شود. ایالات متحده صرفاً نمونه اعلای کشوری سرمایه‌داري است که در آن توزیع  نابرابر درآمد و ثروث در دوره پس از جنگ دوم جهانی ابعاد نوینی یافته است. لیکن همین جریان به معنای تحدید تدریجی قدرت خرید توده‌ها نیز هست.

بنابراین توان فزاینده [سرمایه‌داران در]  سرمایه اندوزی در یک سو قد علم می‌کند و در سوی دیگر تقاضایی از قافله عقب‌مانده برای ظرفیت تولیدی واقعی و اضافی قرار می‌گیرد. در گذشته هنگامی که این بنیادی‌ترین تضاد سرمایه‌داری منجر به [فزونی شدید عرصه بر تقاضا یا به اصطلاح] اشباع بازار سرمایه می‌شد کسادی‌ها و هراس‌های همگانی ادواری در تسکین بحران موثر می‌افتاد. لیکن در دهه‌های اخیر، طبقات سرمایه‌دار و حکومت‌های تحت اختیار آنان آموخته‌اند که در لحظات بحرانی برای سد کردن این پویش پاکسازی دخالت کنند. در نتیجه، پویش انباشت سرمایه به جای آنکه از هم بگسلد، و بدین ترتیب راه را برای بهبود خویش مهیا کند، به مجراهای صرفاً مالی و معامله‌گرانه کشیده شده است. این تغییر در شیوه رفتار سرمایه‌داری، بیش از هر جا در ژاپن مشهود است که در این مورد نیز، مانند سایر وجوه مهم، نمونه تمام عیار جامعه سرمایه‌داری زمان حاضر است. اجازه دهید از مصاحبه‌ای که اخیراً با کنه چی اوهما صورت گرفته نقل قول کنم، مصاحبه‌گر آقای اوهما را به عنوان مشهورترین مشاور مدیریت در ژاپن معرفی کرده است:

«مهم‌ترین مسئله کنونی ژاپن، تجارت نیست بلکه پول بیش از حد و ظرفیت بیش از حد صنعتی است. مازاد مالی که در ژاپن انباشته شده است... عمدتاً  از پس‌اندازهای شخصی و نقدینگی اضافه شرکت‌ها سرچشمه می‌گیرد. پس‌انداز شخصی روزانه به یک میلیارد دلار می‌رسد و شرکت‌ها هم روزانه پانصد میلیون دلار کنار می‌گذارند. زمانی سرمایه ناشی از سود شرکت‌ها صرف خرید محل کار و لوازم نو می‌شد، اما با سقوط صادرات ظرفیت اضافی تولید بیشتر شد و این مفر سرمایه‌گذاری هم از میان رفت. بنابراین سرمایه به بازار اوراق بهادار، ارز خارجی و معامله مستغلات سرازیر شد... قضیه به سادگی این است که ما بیش از حد پول داریم و جایی برای سرمایه گذاری نمی‌یابیم... اصل قضیه این است که کمبود محل سرمایه‌گذاری در سراسر جهان خود نمایی می‌کند».

در این مجموعه کنش‌های متقابل است که می‌توان توضیح واقعی تکان دهنده‌ترین و جدیدترین خصائل پویش تکامل سرمایه‌داری را، به نحوی که در سال‌های پایانی قرن بیستم اتفاق می‌افتد، دریافت: باد کردن ساخت جهانی مالی و اجزای ملی آن؛ افزایش تسلط اقتصادی و سیاسی عناصر اجاره‌گیر طبقه سرمایه‌دار؛ رکود پویش تولید واقعی همراه با بیکاری ناشی از آن و نتایج بیمارگونه اجتماعیش؛ نابسامانی معنوی تمدن سرمایه‌داری، بی اعتمادیش به خود و نومیدیش از آینده بهتر، بدبینی و ناتوانیش در ارائه چشم‌اندازی از زندگی ایمن و خرسندکننده برای نسل‌های آتی.

در چنین زمینه‌ای گمان می‌کنم باید گفت که چشم‌اندازهای بلندمدت‌تر سرمایه‌داری است که به تیرگی چشم‌اندازهای کنونی آن هستند. نیروهای فعال عمیقاً در بطن نظام جاگیر شده‌اند. تنها گشاده شدن قلمرو های وسیع و جدید بر سرمایه‌گذاریست که می‌تواند این منظره را تغییر دهد؛ گشایش‌هایی که مثلاً با انقلاب‌های حمل و نقل در قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم (بترتیب در راه‌آهن و اتوموبیل) اتفاق افتادند، لیکن اینک نظایرشان را نمی‌توان در مقابل دید. برخی از ناظران بر پدیده‌ای امید بسته‌اند که غالباً انقلاب فنی- علمی زمانه ما خوانده می‌شود.  این پدیده البته واقعی است و قراین از تداوم و حتی سرعت گرفتن آن حکایت دارد. لیکن نو‌آوری‌های مورد بحث، که از علوم زیست‌شناسی و فیزیکی سرچشمه گرفته‌اند، نه تنها مستلزم مبالغ عظیم سرمایه‌گذاری نیستند بلکه تاثیری منفی دارند. تکنولوژی‌های جدید،  هم در کار و هم  در سرمایه صرفه‌جویی می‌کنند و اکثراً می‌توان اعتبارشان را به سادگی از محل صرفه‌جویی‌هایی که در هزینه استهلاک پدید می‌آورند تأمین کرد.

این واقعیت که سرمایه‌داری در بحران است و همه قراین حاکی از آنست که در آینده نزدیک نیز هم‌چنان در بحران خواهد بود بدان معنا نیست که سرمایه‌داری باژگون یا ناپدید خواهد شد. عاقبت نظام‌های اجتماعی، که در بحران هستند، این نیست. این نظام‌ها، گاه تا قرنها، روزگار می‌گذرانند مگر آنکه نیرویی درونی یا بیرونی- انقلاب یا تهاجم آنها را از پا بیندازد و نظام دیگری را به جایشان بنشاند. اینکه شاید فرجام سرمایه‌داری نیز همین باشد البته ممکن و حتی شاید محتمل است، لیکن در حال حاضر این احتمال همان‌قدر بعید است که احتمال رستاخیز شفابخش نظام. آنچه پیش رو داریم بقای نامحدود است و بحران نامحدود. در این مقاله به برخی از معانی این آینده‌نگری‌های خود اشاره خواهیم کرد، لیکن نخست باید بر چشم‌اندازهای بلند مدت‌تر سوسیالیسم تأمل کنیم.

 

سوسیالیسم

در تمام کشورهای سوسیالیست باد اصلاحات می‌وزد، لیکن تعابیر گوناگونی از اصلاح به میان آمده است. واضح‌ترین مسیر آنست که مائو "راه سرمایه‌داری" می‌خواندش و خود چین آشکارا در صف مقدم آن قرار دارد. مجارستان نیز در این مسیر پیشتاز است و عده‌ای دیگر نیز- قبل از همه یوگسلاوی و لهستان – به نظر می‌رسد در همین خط افتاده‌اند. به نظر من در هیچ جا سرمایه‌داری عملاً احیا نشده است اما تردید ندارم که عاقبت "راه سرمایه داری" هر قدر هم طولانی باشد، البته سرمایه‌داری است. در قطب دیگر کشورهایی هستند که راه سرمایه‌داری را مردود شمرده‌اند و می‌کوشند همان نظام خود را بهبود بخشند. برجسته‌ترین کشورهای این دسته را باید آلمان شرقی و کوبا دانست. بقیه کشورها جایی در میانه دارند. آشکارا از وضع موجود ناخرسندند، امکانات را به بحث و بررسی گذاشته‌اند؛ لیکن هنوز تصویر روشنی از مقصد خود به دست نیاورده‌اند. تا اینجا مهم‌ترین کشور دسته سوم اتحاد شوروی است و کاملاً معقول به نظر می رسد که راهی که اتحاد شوروی سر انجام برگزیند، راهی که شاید هنوز تا سال‌ها مشخص نشود، تاثیر نیرومند بر سایر کشورهای متزلزل خواهد گذاشت.

اگر این تحلیل را بپذیریم باید بگوییم که برخی از کشورهای سوسیالیست در پویش پیوستن به سرمایه‌داری افتاده‌اند و دیر یا زود خود را با نظام جهانی سرمایه‌داری درهم خواهند آمیخت و ناچار در سرنوشت سرمایه‌داری، که بحثش را پیش کشیدیم، سهیم خواهند شد.

پس باید به این پرسش بپردازیم که آن کشورهای سوسیالیست که راه دیگری برای رهایی از بحران کنونی می‌جویند به کجا خواهند رسید.

نخستین و بدیهی‌ترین پاسخ این است که آنان نیز، پس از مدتی بی تصمیمی، راه سرمایه‌داری را بر خواهند گزید، اگر چنین شود مسئله برای مدت‌های مدید حل خواهد شد. نخستین تلاش کلان جهان برای فرا رفتن از سرمایه‌داری به شکست منتهی خواهد شد.

لیکن چنین شکستی، اگر روی دهد، الزاماً به معنای پایان کارسوسیالیسم نیست.

خود سرمایه‌داری بارها در اواخر قرون وسطی در دولت- شهرهای ایتالیا ظاهر شد و امید توفیقش نیر می‌رفت، لیکن این جوانه های نخستین پراکنده‌تر و ضعیف‌تر از آن بودند که بتوانند در مقابل محیط فئودالی و خصم‌آمیز پیرامون خود تاب بیاورند. این تنها جوامع سرمایه‌دار آتلانتیک بودند که برخاسته در آستانه کشف‌های جغرافیایی قرن‌های پانزدهم و شانزدهم، توانستند به عنوان نظام مسلط جهان در چهار قرن آتی تاب بیاورند و تکامل یابند. اگر با مقیاس تاریخ بسنجیم چند قرن زمانی طولانی نیست و سوسیالیسم تنها مدت کوتاهی است که تولد یافته است:

من خود هفت ساله بودم که سوسياليسم با گام‌های لرزان پا به صحنه گذاشت. اگر اعتقاد داشته باشیم، و من خود معتقدم، که آرای نهفته در بُن سوسیالیسم تنها چهارچوب ممکن برای یک جامعه انسانی شریف است، بی تردید صرفاً بدین دلیل که نخستین تلاش‌های تحقق سوسیالیسم- آن هم در شرایطی بسیار سخت و نامناسب در عمل توفیق نیافت، امید را از دست نخواهیم داد.

لیکن، و این در حقیقت لیکن بزرگی است، تردید دارم که سال‌های پایانی قرن بیستم این فراغ بال و تجمل را به ما ارزانی دارد تا هم‌چنان برحسب تاریخ متعارف بیندیشیم. چهار قرن حیات سرمایه‌داری، جهان را به مراتب بیش از تمامی هزاره‌های پیشین تاریخ انسان دگرگون ساخته است. اندازه جامعه انسانی در قیاس با زمین و سایر ساکنانش از حد و مرز گذشته است: جمعیت جهان در سال 1600 بنا بر حدس پانصد میلیون نفر بوده است و در سال 2000 قاعدتاً به شش میلیارد نفر خواهد رسید؛ 1100 درصد افزایش جمعیت. استفاده سرانه از منابع نیز رشد شگفت‌انگیزی داشته است؛ فشار بر محیط طبیعی، که زمانی نامحدود انگاشته می‌شد، زیان‌های فزاینده و غالباً غیرقابل جبران وارد می‌آورد. و همه این‌ها بخشی از جنبشی است که در بطن سرمایه‌داری ریشه دارد، جنبشی که با گذشت هر دهه شتاب و توان بیشتری می‌یابد. در چنین وضعی چشم‌انداز ادامه نامحدود سرمایه‌داری - آنهم سرمایه‌داری در بحران- حقیقتاً دهشت‌انگیز است. تمدن، بدین شکل که ما می‌شناسیم، نمی‌تواند از چیزی که تنها مدت زمانی قبل، از نظر تاریخ، دوره زمانی کوتاهی محسوب می‌شد، جان بدر برد.  سوسیالیسم اگر این فرصت نخست را از دست بدهد بعید است که باز فرصتی بدست آرد.

اجازه دهید اینجا از مطلب دور شوم و به نکته‌ای اشاره کنم که به گمان من چنانکه باید شناخته نیست. این ارزیابی از نتایج تداوم حیات سرمایه‌داری حتی در صورتی نیز صادق است که فرص کنیم سرمایه‌داران، در نقش خویش به عنوان شهروندان خصوصی، افرادی پایند اخلاقند که هرگز آگاهانه محیط زیست را آلوده نمی‌کنند، تکنولوژی مضر را به خدمت نمی‌گیرند، و از طرق دیگر نیز بر فشاری که یک دستگاه تولیدی بسیار پیشرفته بر محیط زیست وارد می‌آورد نمی‌افزایند. به عبارت دیگر، مسئله در خود سرمایه‌داری و اجبار ذاتی آن به گسترش مداوم است و نه در زیاده‌روی‌ها و بی قاعدگی‌های آن.

گمان می‌کنم از آنچه رفت می‌توان نتیجه گرفت که سرنوشت کشورهای سوسیالیستی که هنوز راه خود را معلوم نکرده‌اند اهمیت عظیمی دارد. اگر ایستادگی کنند و بتوانند نظام اجتماعی و زنده‌ای متفاوت از سرمایه‌داری بنا کنند آنگاه بشر می‌تواند دست کم باز بخت خویش را در مبارزه با میراث سرمایه‌داری بیازماید.

اجازه دهید تاکید کنم که منظورم این نیست که اگر سوسیالیسم باقی بماند و بر بحران کنونیش فایق آید خود به خود سایه مصیبت محیط زیست را که میراث حیات چهارصد ساله سرمایه‌داری است، از میان برخواهد داشت. زمانی بود که چنین استدلالی دقیقاً با نظر من انطباق داشت. من گمان می‌کردم سوسیالیسم به معنای پیروزی نوعی خردمندی ابتدایی است که در طُرفه‌العینی و برای همیشه رفتارهایی چون جنگ هسته‌ای و نابودی محیط زیست را، که اصرار در ادامه شان به معنای خودکشی نوع بشر است، از میان خواهد بُرد. ما هفتاد سال تاریخ سوسیالیسم واقعاً موجود را پشت سر گذاشته‌ایم و دیگر نمی‌توان چنین فرض‌هایی را بدیهی انگاشت.

کارنامه این جوامع در مجموع بهتر از کارنامه جوامع سرمایه‌دار نیست. هر کس که معتقد است این جوامع در آینده توفیق بیشتری خواهند داشت در صورتی مستمعین جدی خواهد یافت که دلیلی متقن‌تر از "خردمندی مفروض سوسیالیسم" ارائه دهد.

من گمان می‌کنم چنین دلایلی وجود دارد . نخست آنکه بار دیگر باید تاکید کرد که کارنامه بد سرمایه‌داری ناشی از طبیعت ذاتی آن به عنوان پویش مهار نشدنی انباشت سرمایه است. این نظام مهاری جز در هم ریختگی ادواری اقتصاد ندارد. واحدهای منفردی که نظام از آنها  تشکیل یافته است- یعنی سرمایه‌های مجزا- ناگزیرند برای ادامه حیات خود عرصه‌های نسبتاً کوتاه مدت سودآور را دریابند. هیچ قرینه‌ای در این نظام به چشم نمی‌آید که حاکی از آشتی‌پذیری یا سازگاریش در مقابل برنامه‌ریزی‌های بلندمدتی باشد که در برخورد موثر با مسئله محیط زیست مطلقاً ضرورت دارند.

دقیقاً در همین جاست که سوسیالیسم آشکارا از سرمایه‌داری تمایز می‌یابد، و می‌خواهیم بگویم این امر نه تنها در مورد نمونه‌های آرمانی‌ای که جنبش سوسیالیستی طی سال‌ها ارائه کرده است، بلکه در مورد همین سوسیالیسم واقعاً موجود نیز صدق دارد. یکی از اندیشه‌های اساسی- و یا شاید اندیشه اساسی- آن بوده است که برنامه‌ریزی جانشین بازار شود و تقسیم همه منابع را بر عهده گیرد. از همان ابتدای تاریخ اتحاد شوروی برنامه‌ریزی یکی از خصوصیات شوروی بوده و بعدها نیز همه کشورهایی  که خود را سوسیالیست نامیده‌اند همین را اخذ کرده‌اند. سازمان ملل متحد و سازمان‌های تابع آن تا بدانجا پیش رفته‌اند که حضور یا غیاب برنامه‌ریزی را معیار رسمی تقسیم نظام‌های اجتماعی- اقتصادی جهان به دو مقوله عمده اقتصادهای مبتنی بر بازار و اقتصادهای ادارای برنامه‌ریزی مرکزی محسوب می‌کنند. از این گذشته بیشتر بحث‌هایی که در جهان امروز در مورد محاسن سرمایه‌داری و سوسیالیسم جریان دارند در این باره نیستند که آیا در سوسیالیسم برنامه‌ریزی وجود دارد یاخیر، بحث در این است که آیا برنامه‌ریزی، در قیاس با بازار سرمایه‌داری، کارآیی بیشتری برای رسیدن به برخی نتایج مطلوب دارد یا خیر؟

در میان این نتایج مطلوب روشن است که حمایت و حفظ محیط زیست باید از اولویت برخوردار شود. لیکن مسئله محیط زیست عملاً هرگز در این مباحث راه نمی‌یابد. این از دیدگاه سرمایه‌داری قابل فهم است:  کارنامه چنان سیاه است که عقل حکم می‌کند اصولاً از خیر طرح مسئله بگذرند. شاید  گمان رود که طرف سوسیالیست می‌تواند از این سکوت به نفع خود بهره‌برداری کند. لکن در این سو نیز کارنامه نومیدکننده است و گمان نمی‌کنم اقامه دفاعیه‌ای متقن از سوسیالیسم در باره محیط زیست امکان پذیر باشد. همان بهتر که در توطئه سکوت به سرمایه‌داران بپیوندیم.

اگر واقعاً به همین دلیل است که سوسیالیست‌ها از مطرح کردن مسئله محیط زیست در دعاوی خود چشم پوشیده‌اند به گمان من مرتکب اشتباهی جدی شده‌اند.

معنای چنین کاری اعتراف به ناتوانی سوسیالیسم در برخورد با مسائل محیط زیست است. لیکن از تاریخ کوتاه سوسیالیسم هرگز چنین نتیجه‌ای نمی‌توان گرفت. به حکم زمینه‌ای جهانی که سوسیالیسم در آن بوجود آمد- در کشورهای نسبتاً عقب‌مانده و در مقابل مقاومت پر تعصب کشورهای نیرومندتر و پیشرفته‌تر سرمایه‌دار برنامه‌ریزی سوسیالیستی نظر خود را بر دو هدف معطوف داشت و دستیابی به آنها را، به حق، شرط ضروری ادامه زندگی خویش دانست.

یکی "رسیدن به دیگران" بود و دیگری "دفاع" . سوسیالیسم در رسیدن به این اهداف، هر چند به طور ناقص، کارساز شد. در این راه، سوسیالیسم به نحوی اجتناب‌ناپذیر چیزها از سرمایه‌داری به عاریت گرفته  است و در مراحل ابتدایی خود بسیاری از بدترین معایب و زیاده‌روی‌های سرمایه‌داری، من جمله سوء استفاده ازمحیط زیست و نادیده گرفتن سبکسرانه آن را به گونه‌ای مضاعف باز تولید نموده است.

درسی که ار این تجربه می‌توان گرفت این نیست که برنامه‌ریزی سوسیالیستی الزاماً مخرب محیط زیست است بلکه باید گفت تا این جا سوسیالیسم هرگز نتوانسته است از چارچوب سرمایه‌داری، که خود از آن ظاهر شده است، فراتر رود. اگر زمانی فرا رسد که کشوری سوسیالیست بتواند به الویت‌های خود ترتیبی نو دهد و از "رسیدن به دیگران" و "دفاع" به حمایت و حفظ محیط زیست، که به سرعت به مسئله مرگ و زندگی بدل می‌شود، بپردازد آنگاه می‌توان از پیش حکم داد که نظام برنامه‌ریزی نمی‌تواند برای رفع نیازهای موقعیت جدید سازماندهی شود.

این است که سر بر آوردن سوسیالیسم از بحران کنونیش اهمیت ویژه‌ای کسب می‌کند. تضمینی در کار نیست، لیکن این نظام دست کم توانایی بالقوه‌ای دارد که سرمایه‌داری به کلی فاقد آنست. اگر در موقعیت حاضر همه کشورهای کنونی سوسیالیستی راه سرمایه‌داری را در پيش گیرند چنان زمان زیادی تلف خواهد شد که بعید می‌نماید بشریت متمدن بتواند باز شرایط لازم برای ادامه حیات خویش را احیا کند.