تاسیس
هسته كمونیستی ایران
-
یكا
با
آزاد شدن باقر امامی تلاش برای سازماندهی تشكیلات
جدید كمونیستی شروع شد. تشكیلات
جدید به نام" هسته كمونیستی ایران")یكا( نامگذاری
شد و فعالیت خود را آغاز كرد.
در آن دوره حساس و سرنوشتساز حزب توده با آن
پایگاه مردمی وسیع، با آن نفوذ گسترده
در ارتش، شهربانی، ژاندارمری و با امكانات بسیار
گسترده در چهارگوشه ایران، میتوانست
با اقدام قاطع و حساب شده، كودتاگران را به شكست
كشانده و سرنوشت تاریخی ملت ایران
را دگرگون سازد. شكست كودتای 28 مردادمیتوانست
نه تنها درایران و كشورهای همسایه
بلكه در منطقه خاورمیانه تاثیرات دامنهداری بر
روی گسترش مبارزه برای آزادی و سوسیالیسم
داشته باشد. اما حزب توده با توجه به سرشت جهان
بینیاش و گوش به فرمان بودن از بالا،
یعنی از حزب برادر و همچنین سرشت طبقاتی رهبران
آن، در برابر كودتا دچار بیعملی و
تسلیم كامل شد و بدین ترتیب ارتشی از فعالین آماده
به مبارزه را كه میتوانستند پوزه
كودتاگران را به خاك بمالند، بر باد داد. حزب توده
نه تنها در آن لحظه حساس تاریخی
پشت حكومت ملی دكتر مصدق را خالی كرد بلكه در
دوران پیش از كودتا نیز هیچ گاه سیاست
درستی در قبال حكومت دكتر مصدق اتخاذ نكرد.
عبدالصمد كامبخش در كتاب "نظری به جنبش
كارگری و كمونیستی در ایران "جلد نخست در باره
واكنش و كارپایه حزب توده در برابر
كودتای 28 مرداد میگوید:" پلنوم چهارم وسیع كمیته
مركزی این كوتاهی را به رهبری حزب
خرده گرفت و متذكر شد كه حزب به هر حال میبایستی
وارد عمل میشد و درباره كیفیت این
اقدام چنین گفت: این امر بستگی به بسط حوادث داشت
و در آغاز میتوانست تحت شعار دفاع
از حكومت قانونی دكتر مصدق به صورت متشكل كردن
تظاهرات نیرومند مردم در آید و به تدریج
و در صورت ضرورت به اقدام قطعی برای سركوب كودتا و
حفظ حكومت دكتر مصدق منجر گردد.")
از قطعنامه پلنوم، تاكیدات از نگارنده است(. اما
باید گفت كه نسخهای كه پلنوم چهارم
وسیع میپیچد در حقیقت نوشداروی بعد از مرگ سهراب
است. همانگونه كه خواننده مشاهده
میكند در این باصطلاح قطعنامه هیچ انتقاد جدی و
واقعی از خیانت رهبری حزب توده به
نهضت كارگری و آزادیخواهانه ایران در آن مقطع
حساس از تاریخ كشورمان ارائه نشده است.
در نخستین ماههای سال 1358 یعنی سه دهه پس از
گریختن كیانوری به خارج یك گزارشگر از
ایشان پرسید كه چرا در حالی كه در 28 مرداد 1332
سازمان نظامی افسران وابسته به حزب
توده 600 افسر و درجهدار در صفوف خود داشت،
اقدامی برای خنثی كردن كودتا انجام
نداد و كار به آنجا كشید كه تعدادی از افسران
دستگیر و اعدام شده و یا به حبسهای درازمدت
محكوم شدند... كیانوری با روش فرصتطلبانه و
بسیار بیشرمانه پاسخ داد كه بیشتر افسران
یاد شده از كاركنان بخش دفتری ارتش بوده و كاری
از دستشان ساخته نبود. بدین ترتیب
كیانوری با قلب واقعیتهای تاریخی تلاش كرده است
كه خیانت رهبری حزب توده را در آن
سالیان حساس و سرنوشت ساز توجیه نماید. وقتی
سخنان كیانوری را با ارزیابی محافظهكارانه
پلنوم چهارم وسیع كمیته مركزی حزب توده كه در بالا
نقل شده در كنار هم قرار دهیم هر
خوانندهای می تواند به ماهیت فرصت طلبانه رهبری
حزب توده و هراس آنها از برخورد جدی
و شجاعانه با خیانتها و ضرباتی كه حزب به مبازره
مردم ایران وارد ساخته است به قضاوت
بنشیند!
آغاز فعالیت گروه "یكا" مصادف بود با كودتای
امپریالیستی 28 مرداد 1332 كه طی آن
در بیشتر مراكز كارگری_روشنفكری سركوب سنگین و
وحشیانه حكومت دستنشانده شاه_زاهدی
سایه افكنده بود. دستگاههای گوناگون سركوب رژیم
پهلوی همانند ضداطلاعات ارتش، شهربانی،
فرمانداری نظامی)سلف ساواك( به سرپرستی
تیموربختیار، به شكار مبارزین كارگری و روشنفكران
مترقی و كلیه انسانهای آزادیخواهی كه با نظم
استبداد حاكم مخالف بودند پرداختند. قلمها
شكسته شد، روزنامهها و نشریات مترقی توقیف و
ممنوع الانتشار شدند، انتشار كتاب تحت
سانسور شدید قرار گرفت و بالاخره تعداد زیادی از
مبارزین در برابر جوخههای اعدام قرار
گرفتند. بیعملی فرصتطلبانه حزب توده و نیز
درهم شكستن رهبری و بخشی از كادرهای
بالای حزب توده در برابر رژیم شكنجه ستم شاهی،
تاثیر روانی بسیار مخرب و كشندهای بر
روحیه مبارزان و انقلابیون آن دوره و بطور كلی در
میان توده مردم ایران به جای نهاد
كه تشریح ابعاد آن از عهده این قلم خارج است؛ آری،
تو گوئی كه گرد مرگ بر روان انسانها
پاشیدهاند... بدون شك وجود این همه دلسردی در
میان مبارزین و مردم در آن دوره پدیده
شگفتآوری نبود زیرا از سوئی سركوب، دستگیری،
شكنجه واعدام رژیم ستمشاهی بیداد میكرد
و از سوی دیگر درهم شكستن رهبران حزب توده و
همكاری آنها با رژیم كودتا ضربات غیرقابل
توصیفی بر پیكر جنبش وارد میساخت. مهدی اخوان
ثالث شاعر گرانمایه كشورمان فضای این
دوره، سردی و ركود جامعهمان را در شعر زمستان به
تصویر كشیده است:
سلامت را نمیخواهند پاسخ گویند
سرها در گریبان است.
كسی سر بر نیارد كرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را.
.......
و گر دست محبت سوی كس یازی،
به اكراه آورد دست از بغل بیرون؛
كه سرما سخت، سوزان ست.
......
سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت
هوا دلگیر، درها بسته، سرها درگریبان، دستها
پنهان،
نفسها ابر، دلها خسته و غمگین،
درختان اسكلتهای بلورآجین،
زمین دلمرده، سقف آسمان كوتاه،
غبار آلوده مهر و ماه،
زمستان است.
در چنین فضائی كارهای تشكیلاتی ما به كندی هر چه
بیشتر پیش میرفت؛ بهتر است بگویم
كه ما در حال درجا زدن بودیم. برای آن كه خواننده
درك عینیتری از روش كار ما داشته
باشد در زیر به نمونههائی از تلاشهایم برای ایجاد
پیوند با كارگران و جلب آنها به
صفوفمان اشاره میكنم!
ما برنامهای برای ارتباط با كارگران راه آهن،
اتوبوس رانی تهران و كارگران رشته چاپ
تنظیم كرده بودیم به طوریكه ابتدا با آنها رابطه
برقرار كرده و سپس افراد مساعد را
كه كشش و آمادگی نشان میدادند با دیدگاههای
تشكیلاتمان آشنا كنیم. من با تعدادی از
كارگران اتوبوس رانی طرح دوستی ریختم و بتدریج
تلاش كردم علقههای قوی میان من و
آنها ایجاد شود. پارهای از آنها هر جا كه مرا
میدیدند اتوبوس را متوقف كرده و مرا
سوار میكردند و احوال پرسی بسیار گرمی میان ما
انجام میشد. با پارهای از این افراد
نیز رابطه دوستی به ارتباط و رفت و آمدهای
خانوادهگی ارتقا یافت. دیگر رفقائی هم كه
با كارگران شركت اتوبوسرانی پیوند برقرار كرده
بودند بعدها توانستند در جذب كارگران
پیشرو اتوبوسرانی به پیشرفتهائی دست یابند.
من برنامه روزانهام را به گونهای تنظیم كرده
بودم كه هنگام صرف ناهار در گاراژ راه
آهن تهران بوده و نهارم را با كارگران راه آهن
بخورم. اگر چه توانستم با تعدادی از
كارگران راه آهن آشنا شوم اما در جلب عناصر آگاه
به تشكیلاتمان موفقیتی بدست نیاوردم.
ارتباط من با كارگران چاپخانه گسترش یافته و از
موفقیت بیشتری برخوردار شد به طوریكه
من توانستم با تعداد قابل توجهی از كارگران
چاپخانه ارتباط برقرار كنم. پس از آن در
برگزاری پنهانی و یا نیمه پنهانی اول ماه مه همراه
حدود پنجاه تا شصت نفر از كارگران
به كرج رفته به جشن و سرور میپرداختیم. من در این
تجمعات درباره تاریخچه اول ماه مه
و اهمیت این روز سخنرانی میكردم.
این مقطع دورهای بود كه حزب توده در خارج از كشور
پلنوم گسترده چهارم را در اطراف
شهر مسكو برگزار كرده بود. این پلنوم 21 روز) از 5
تیر تا 26 تیر ماه 1336، ژوئیه 1957(
به طول كشید و در آن پیرامون مسائل گوناگونی نظیر
اختلافات و درگیریهای میان گروه 53
نفر، پایهگذاری حزب توده، پیدایش و شكست حزب
دمكرات آذربایجان، درخواست امتیاز نفت
شمال توسط روسها، برخورد حزب با حكومت ملی دكتر
مصدق، كودتای 28 مرداد، شكست جنبش
و چگونگی واكنش حزب توده در قبال آن، لو رفتن
شبكه نظامی افسران حزب توده، رابطه حزب
توده با جریانات دیگر، اختلافات و درگیریهای درون
حزبی ... بحث و مجادلات انجام گرفت.
در این نشست گویا هنگام برخورد و ارزیابی از روش
برخورد حزب توده با جریانات دیگر
درباره كروژوكها نیز بحث شده و مسائلی از این
قبیل كه آیا كارپایه كروژوكها درست
بوده یا نه؟ آیا كروژوكها ماركسیست بودند یا نه؟
آیا كروژوكها براستی در صدد ایجاد
یك حزب كمونیستی و كارگری بدون هیچگونه وابستگی
به سیاست خارجی اتحاد شوروی بودند
یا نه؟ مطرح شده و متقابلاً كسانی از موضع خصمانه
علیه كروژوكها سخن میگویند. آن
گونه كه امامی میگفت بخشهائی از این مباحثات به
بیرون درز كرده و در آن دوره در مطبوعات
فارسی زبانی كه در اروپا منتشر میشد منعكس
میشود. اما پلنوم گسترده چهارم به هیچ
وجه نتوانست جهتگیرهای اساسی حزب توده را عوض
كند و منجر به یك تجدید نظر اساسی در
مبانی فكری، استراتژی، تاكتیكها و روش برخوردش
با جریانات دیگر جنبش كمونیستی و
كارگری بشود.
در همین دوران یعنی بین سالهای 1337_1336 در زندگی
گروه ما یعنی یكا رویداد مهمی به
وقوع پیوست كه انعكاس آن میتواند با ارزش و
آموزنده باشد.
در آن زمستان سرد ساواك شاه با درندهخوئی
بیپایان با تمام توان كوشش میكرد كه هر
گونه حركتی علیه رژیم را از بیخ و بن ریشهكن كند
و بدین ترتیب به اربابان آمریكائیش
ثابت كند كه او میتواند ایران را به یك "جزیره
آرامش" برای سرمایه جهانی مبدل سازد.
شاه كه در آن دوره سازمان افسران حزب توده را
سركوب كرده بود تلاش میكرد تا ارتش،
ساواك و سایر ارگانهای سركوب را برای تحمیل یك
سكوت جهنمی بر جامعهمان تقویت كند.
تهاجم همه جانبه دستگاههای امنیتی موجب شد كه ما
تصمیم به خواباندن موقت فعالیتهای
تشكیلاتیمان بنمائیم. این تدبیر برای آن صورت
میگرفت كه بخشی از رفقای ما از افراد
شناخته شده و سابقهدار بودند و امكان میدادیم كه
سركوبگران از طریق بهرهبرداری
از سرنخهای شناخته شده فعالیت ما را كشف و سركوب
كنند. در همین دوره بود كه یك فرد
آمریكائی همراه با یك مترجم فارسی كه خود را ژرژ
معرفی میكرد به دیدار امامی آمدند.
فرد مترجم خود را از اقلیت آسوری معرفی میكرد و
عنوان میكرد كه این فرد آمریكائی
برای انجام برخی پژوهشها به ایران سفر كرده است.
ماجرای این ملاقات را من از زبان
امامی شنیدهام كه در زیر نقل میكنم. امامی
میگفت كه فرد آمریكائی خود را به عنوان
یك محقق معرفی میكند كه دولت آمریكا برای بررسی
راههای "سازندگی و آبادانی" ایران
به كشور ما اعزام كرده است. فرد آمریكائی میگوید
كه دولت آمریكا بر آن است كه برای
سازندگی و آبادانی ایران سرمایهگذاری هنگفتی
انجام دهد بنابراین در پی شناخت دقیقتری
از مسائل ایران است) بعداً روشن شد كه این برنامه
همان اصلاحات ارضی در ایران است
كه بعداً به آن خواهم پرداخت(. فرد آمریكائی
میگوید كه ما مطالبی در مورد ایران در
مطبوعات خواندهایم و اكنون میخواهیم در مورد صحت
و سقم آنها تحقیق كنیم. او از امامی
میپرسد كه آیا او یك كمونیست است؟ و آیا دارای
تشكیلاتی كمونیستی است؟ امامی با شم
قوی خود بلافاصله خطر را دریافته و با زرنگی و
تسلط كامل در پاسخ به آن شخص آمریكائی
میگوید بله من یك كمونیست هستم و تشكیلات زیبائی
هم دارم و میتوانم شما را راهنمائی
كنم. او فرد آمریكائی همراه مترجم را به اطاق دیگر
میبرد. بر روی دیوار این اطاق امامی
چند عكس از ویولت) زنی كه امامی دلباختهاش
بود( آویزان كرده بود. به هر رو امامی
با چهره حق به جانب میگوید و با آرامش كامل
میگوید این تشكیلات من است. آن فرد آمریكائی
میگوید" شما گفتید كه یك كمونیست هستید. آیا در
پیكار سیاسی شركت دارید؟" امامی میگوید"
بله من یك كمونیست هستم ولی یك كمونیست تك و
تنها". مهمان آمریكائی می گوید " چرا
تك و تنها؟". امامی كه دست حریف را خوانده بود
پاسخ میدهد" ما در كشوری زندگی میكنیم
كه بلحاظ اقتصادی_اجتماعی بسیار عقبمانده و رشد
اقتصادیش تقریباً برابر با صفر
است. هفتادوپنج درصد مردم كشورمان بیسواد هستند...
از نقطه نظر ماركسیسم شرایط سوسیالیسم
در كشوری عملی میشود كه مدارج رشد صنعتی و
اقتصادی را گذرانده باشد. به همین خاطر
ماركسیسم در شرایط اقتصادی_اجتماعی ایران قابلیت
اجرایی ندارد. ایران كشوری است كه
در روستاهای آن خانها فرمانروائی میكنند و هر چه
خان بگوید دهقانان از آن تبعیت میكنند؛
در شهرها هم آخوندها به نمایندگی از طرف خدا فتوا
صادر میكنند؛ زنان كه نیمی از جمعیت
كشور را تشكیل میدهند هیچگونه حقی برای انتخاب
كردن و انتخاب شدن ندارند. به زن به
مثابه موجودی نگریسته میشود كه باید بچه زائیده و
در آشپزخانه پخت و پز كند... چگونه
میتوان در چنین شرایطی اندیشههای ماركسیستی را
بكار بست...از طرف دیگر از من نیز
سنی گذشته و جوان نیز نیستم كه خود را برای
سالهای طولانی برای پیكار سیاسی آماده
كنم". مهمان آمریكائی از امامی میپرسد چرا شما هر
روز ریشتان را نمیتراشید زیرا میبینم
كه صورت شما پر از مو میباشد؟ امامی در پاسخ
میگوید:" من حوصله ندارم هر روز ریشم
بتراشم. هر گاه میخواهم به دیدن برادارن و
خواهرانم به تهران بروم)امامی آن هنگام
در خانه مادرش در شمیران زندگی میكرد( به
پسردائیام كه سلمانی است سر میزنم و او
ریشم را میتراشد". این ملاقات چند ساعت طول
میكشد و هنگامی كه فرد آمریكائی در حال
ترك خانه بود به شوخی به امامی میگوید:" انتظار
داشتم پس از معرفی خودم با پرخاش
و واكنش تند شما مواجه شوم در حالی كه شما از ما
پذیرائی كرده و با من به گفتگو نشستید!".
اما بعداً ما به نكتهای پی بردیم كه مضمون این
ملاقات را برای من روشنتر ساخت و ما
متوجه شدیم كه این فرد آمریكائی نه یك پژوهشگر
بلكه از مستشاران آمریكائی است كه پس
از 28 مرداد در ایران مستقر شده بود. همانطور كه
توضیح دادم من هشت ماه پس از رفقایمان
دستگیر شدم. در این فاصله من با یك كفاش آشنا شده
بودم كه علاقه و كشش به مبارزه
نشان میداد. او مدتی با من در ارتباط بود و من
تلاش میكردم كه بلحاظ سیاسی آموختههایم
را به او منتقل كنم. رفیق كفاش من برادری داشت
كه با من، خاچاطور و آوانس آشنا بود
اما علاقهای به مبارزه سیاسی نداشت. برادر رفیقم
پیشخدمت یك مستشار آمریكائی بود.
او برای برادرش حادثهای را نقل میكند كه
رفیقمان به سرعت خبرش را به ما رساند.
قضیه از این قرار بود كه روزی مستشار آمریكائی به
خدمتكارش میگوید كه قهوهای برای
او بیاورد. هنگامی كه برادر دوستمان قهوه را تهیه
و به اطاق مستشار میبرد متوجه میشود
كه آمریكائی در اطاق نیست. هنگامی كه قهوه را بر
روی میز میگذارد چشمش به یك پرونده
باز میافتد. عكسهای درون پرونده او را بخود جلب
میكند. پرونده را ورق میزند و عكسهای
زندان آوانس و خاچاطور چند نفر دیگر را میبیند
كه با لباس زندان و در حالی كه تابلوی
كوچكی بر سینهشان آویزان است از آنها عكس گرفته
شده است. او ناچار بوده به سرعت اطاق
را ترك كند زیرا مستشار آمریكائی در دستشوئی بوده
و هر لحظه امكان داشته است وارد اطاق
شود. او به برادرش میگوید كه عكس خاچاطور و
آوانس را تشخیص داده است ... ما از
مقایسه مشخصات این فرد آمریكائی متوجه شدیم كه او
همان مستشاری است كه به ملاقات امامی
رفته است. متاسفانه نام این مستشار آمریكائی از
خاطرم رفته است.
در آن دوره یكی از رفقای ما بنام مختار به عنوان
باغبان درخانه مادر امامی كار میكرد.
او خود شاهد این ملاقات و گفتگوها بود. مختار حس
كرده بود كه خانه چندی است كه تحت
نظر است. پس از این ملاقات امامی از طریق مختار
به ما خبر داد كه با توجه به خطر مراقبت
احتیاط كرده و برای یك دوره عادیسازی كنیم. من،
آوانس و خاچاطور برادرم كه قبلاً
هم پرونده امامی بوده و قبل از این ملاقات هم برای
دیدارهای تشكیلاتی با او تماس داشتیم
به این نتیجه رسیدم كه احتمالاً ما هم زیر مراقبت
پلیسی قرار خواهیم گرفت و بنابراین
باید تدابیر ویژهای برای خنثی ساختن پیگرد پلیس
به كار بندیم. ما در عین حال تلاش
كردیم كه دریابیم قصد او از این ملاقات چه بوده
است؟ و چگونه مستشار آمریكائی محل سكونت
امامی را پیدا كرده است! یافتن پاسخ سئوال دوم
برایمان بسیار ساده بود. یافتن محل زندگی
امامی برای رژیم آسان بود زیرا از یك سو، امامی به
خاطر سوابق گذشتهاش مانند یك گاو
پیشانیسفید شناخته شده بود و از سوی دیگر یك
زندگی پنهانی و یا حتی نیمه مخفی نیز
نداشت تا از تیررس شناسائی دستگاههای امنیتی
رژیم پهلوی خارج شود. و علاوه بر آن،
برادرزاده او دكترسیدحسنامامی سناتور مجلس و
امام جمعه تهران با او رفت وآمد داشت
و بدین ترتیب این مُهره رژیم همواره مطلع بود كه
عمویش كجا سكونت دارد. در ارتباط
با سئوال اول كه چرا به سراغ امامی آمدهاند به
این نتیجه رسیدیم كه پس از كودتای
28
مرداد ساواك و
آموزگاران آمریكائیاش از پی سركوب حزب توده،
سازمان افسران حزب،
جریان ملی دكتر مصدق و خفه كردن همه صداهای
آزادیخواهانه به سراغ گروهبندیهای كوچك
آمدهاند تا از آنها نیز ارزیابی به عمل آورند و
در صورت احساس خطر آنها را نیز از
صفحه روزگار محو كنند به طوریكه هیچ گونه خطری
"جزیرهثبات و آرامش" را كه باید به
چپاولگاه سرمایهجهانی مبدل شود، تهدید نكند. از
نظر ما برخورد حسابشده امامی با
مستشار آمریكائی موجب شد كه او امامی را به صورت
یك ماركسیست بیآزار و آرام) به قول
مولانا بییال و دم و اشكم( كه دل و دماغ درگیر
شدن در مبارزه سیاسی را ندارد، ارزیابی
كند. اما ما نباید خطر كوتاهمدت را دست كم
میگرفتیم و باید تدابیر عادیسازی را به
طور جدی به اجراء مینهادیم، زیرا فكر میكردیم
كه ممكن است برای اطمینان ما را برای
مدتی تحت كنترل قرار دهند كما این كه هر كدام از
ما حركات مشكوكی در دوروبرمان مشاهده
كرده بودیم. از پی این ارزیابی، ما اعضای كمیته
مركزی مدتی به عادیسازی پرداختیم و
رفتارمان چنان بود كه تو گوئی تنها سرگرم انجام
كارهای روزانه و تلاش برای معاش بودیم...
سالهای 38_1337
جمعی از هوداران حزب توده كه از این حزب سرخورده
شده و فعالیت مستقلی را آغاز كرده
بودند، خواهان نزدیكی با ما بوده و میخواستند از
تجارب و كار تشكیلاتی ما بهره گیرند.
اعضای سرشناس این گروه با امامی آشنا بوده و با
نامبرده رابطه داشتند. آنها پس از
مدتی فعالیت گروهی بنام " ك. د. س. ك" تاسیس
كرده بودند كه این چهار حرف خلاصه
تشكیلاتی بود بنام " كارگران، دهقانان، سربازان و
كارمندان ایران". گروه ما یعنی "یكا"
از بدو پیدایش خود از مجاری گوناگون با " ك. د.
س. ك" تماس و ارتباط داشت. افرادی
كه نخستین پیوندها را میان دو گروه برقرار كردند
عبارت بودند از: علینیا:از آشنایان
امامی بود و در تبریز از نزدیك با كروژوكها
همكاری داشت. او همچنین از اعضا و افسران
فرقه دمكرات آذربایجان بود. پس از شكست فرقه
دمكرات او در سال 1324 از آذربایجان گریخته
به تهران میآید. پس از مدتی ارتباط با امامی به
كار تشكیلاتی مجدد علاقه نشان داده
و سرانجام جذب تشكیلات میشود.
باقر سلیمی :او از همكاران گروه كروژوكها بود. ما
با هم در بخش تبلیغات كروژوكها
فعالیت میكردیم. سلیمی فردی بود از طبقه زحمتكش
كه علیه نابرابریهای موجود در جامعه
به مبارزه برخواسته بود. او فاقد شغل ثابتی بوده
مدتها به كار دست فروشی) بامیه یا
شیرینی فروشی( میپرداخت.از گذشته او اطلاعاتی
ندارم. چند سال پیش در یكی از روزنامههای
تهران آگهی ترحیم او را دیدم و دریافتم كه او
درگذشته است.
حمید ستارزاده:یكی از فعالین حزب توده بود. او در
دوران فعالیت علنی حزب توده به پخش
اعلامیهها و اوراق تبلیغی حزب توده میپرداخت، در
میتینگهای حزب توده شركت میكرد
و در درگیریهای حزب با پلیس شركت میكرد.او به
خاطر فعالیتهایش چند بار دستگیر
شده بود) در بخشهای بعدی به او بیشتر خواهم
پرداخت(.
علینیا و سلیمی از دوستان مشترك امامی و ستارزاده
بودند و از طریق همین رفقا بود كه
امامی و ستارزاده با همه آشنا شده بودند.
از جمله كارهای " ك. د. س. ك" تدوین جزوهای برای
آموزش نظری بود. در كار تدوین این
جزوه آنها از امامی یاری گرفته بودند.این كتاب كه
مبنای آموزشهای حزبی آنها بود شبیه
همان الفبای یكا یعنی سازمان ما بود با این تفاوت
كه فشردهتر و سادهتر شده بود.
بحث
و تبادلنظرها ادامه یافت تا سرانجام این اندیشه
كه باید دو گروه به هم به پیوندند
و سازمان واحدی را به وجود آورند در میان ما و
آنها ریشه دواند زیرا ما و آنها به لحاظ
مبانی نظری بسیار به هم نزدیك بودیم و همین اشتراك
زمینه بسیار مساعدی برای اتحاد دو
گروه فراهم میساخت. بر مبنای تمایلاتی كه برای
وحدت در میان دو گروه به وجود آمده
بود از همه اعضاء نظرخواهی شده و امر وحدت به
اتفاق مورد تائید همه رفقا قرار گرفت.
كمیسیونی برای وحدت ایجاد شد كه من، رفیق آوانس و
ستارزاده عضو آن بودیم. پس از عملی
شدن اتحاد سازمان جدید "یكا" نامگذاری شد.
شكلگیری اتحاد وتشكیل سازمان جدید موجب دمیدن
روح تازهای به كالبد هر دو جریان شد.
باید بگویم كه تا قبل از این وحدت كارهای هر دو
گروه بسیار كند پیش میرفت و سستی
و افسردگی بر بدنه هر دو گروه حاكم شده بود. اما
امر اتحاد، در هر دو گروه شور و شوق
جدیدی بوجود آورد. اعضا و هواداران هر دو گروه به
فعالیت خود افزودند؛ جلب و جذب افراد
جدید از سوی اعضای هر دو سازمان شتاب بیشتری یافت؛
جلسات آموزشی با شورواشتیاق
بیشتری برگزار میشد؛ خلاصه خون تازهای در رگهای
تشكیلات به جریان افتاد. در مواردی
اعضای هر دو گروه بدون آن كه از وابستگی رفیق دیگر
به یكی از گروهای جذب شده اطلاع
داشته باشند تلاش میكردند فردی را كه از نظر
آنها ظرفیت و آمادگی جلب به كار تشكیلاتی
داشت به سازمان جدید جلب كنند. اما پس از طرح
مسئله روشن میشد كه فرد مورد نظر خود
عضو "یكا")سابق( و یا " ك.د.س.ك" بوده است.
این حادثه در موارد متعدد در كارخانهها،
چاپخانهها و... اتفاق افتاد. بهر حال تلاش و
تكاپو "یكا" تا سال 1341 ادامه یافت.
در این دوره نفوذ در كارخانجات و اماكن كارگری،
جلب افراد جدید و كار فشرده آموزشی
با شتاب در حال پیشروی بود. كتاب الفبا كه كتاب
پایه آموزشی بود دیگر برای آموزش كفایت
نمیكرد و نیاز به تكمیل و بهبود داشت. مسلم است
كه بحران رژیم پهلوی در سالهای 41_1339،
رشد مبارزات دانشجوئی، معلمان و كارگران و تشدید
مبارزات سیاسی ضددیكتاتوری در این
سالها زمینه مساعدی برای گسترش فعالیت سیاسی و
ارتقاء روحیه اعضای هر دو سازمان به
وجود آورده بود. از جمله كارهای انجام شده در این
دوره تكمیل و بهبود كتاب آموزشی بود...
پس
از مباحثات فراوان برنامه و زمانبندی مشخصی برای
برگزاری یك كنفراس مشترك)به
جای كنگره( برای ادغام نهائی دو گروه تعیین شد.
در كنفراس تنها ر. ستارزاده از گروه
جدید به عنوان نماینده حضور داشت. در این كنفراس
پس از استماع گزارش مركزیت پیشین
و گروههای كار وابسته به كمیته مركزی، اساسنامه
جدید كه باید مبنای كار مشترك میشد
به تصویب رسید. آنگاه نوبت به انتخاب كمیته مركزی
جدید رسید. پس از شمارش آراء روشن
شد كه حمید ستارزاده رای كافی برای گزیده شدن به
عضویت در مركزیت مشترك بدست نیاورده
است.او از این رویداد به شدت بر آشفته شد زیرا
انتظار داشت كه به عضویت كمیته مركزی
"یكا"
برگزیده شود. ستارزاده عدم برگزیده شدن خود به
مركزیت سازمان جدید را به درستی
زیر سر شخص امامی میدانست و از این بابت بسیار
جریحهدار شده بود. در این جا لازم
میدانم كه نكتهای را روشن كنم. پیش از برگزاری
انتخابات، علیه ستارزاده سمپاشی
زیادی صورت گرفته بود. به رفقای شركت كننده در
كنفراس گفته شده بود كه ستارزاده فردی
خودخواه، خودبزرگبین و ...میباشد از همین رو
افراد شركت كننده در كنفراس بیآنكه
شناخت و ارزیابی واقعی و عینی از شخصیت و خصائل
ستارزاده داشته باشند، تحت تاثیر تبلیغات
امامی قرار گرفته و بنابراین به او رای ندادند.
ستارزاده پس از مشاهده نتیجه انتخابات
و برآشفتگی اولیه با پرخاش و تندخوئی اعلام كرد:"
پس همه آن قول و قرارها برای تشكیل
یك گروه مشترك و كار مشترك بیهوده از آب در
آمد"... او با انتقاد از مصوبات كنفراس
و بحالت اعتراض جلسه را ترك كرد. مضمون اعتراض
او این بود كه شما سرمان كلاه گذاشته
و تشكیلاتمان را از دستمان ربودید! پس از این كه
ستارزاده جلسه را ترك كرد از امامی
پرسیده شد كه چرا چنین كرده و چرا نخستین سنگ بنای
وحدت را با اقدامش كج و معوج كرده
است. امامی پاسخ داد كه ستارزاده را میشناسد و او
فردی است بسیار خودخواه و خود را
برتر از دیگران میداند.اگر او در مركزیت قرار
گیرد ممكن است سازمان را به كجراه بكشاند
و از همین رو باید از انتخاب او به مركزیت جلوگیری
میكردیم.
این
شیوه برخورد، بسیار ناپسند و غیرقابل دفاع و دارای
عواقب ناگوار برای سازمان جدید
بود. به نظر من به تك تك افراد شركت كننده در آن
جلسه این انتقاد وارد است كه به شیوه
غیراصولی متوسل شده و موجب دامن زدن به بحرانی
شدند كه در ادامه خود وحدت بوجود آمده
را بر باد داد. عدم انتخاب ستارزاده به كمیته
مركزی تشكیلات جدید نه فقط شكستی شخصی
برای ستارزاده بلكه ضربه شدیدی به همه رفقای آنها
بود كه ستارزاده را رهبر خود دانسته
و حذف او را معادل سلطهگری یكجانبه "یكا" بر
سازمان جدید ارزیابی میكردند. این
را هم اضافه كنم كه امامی در خودخواهی و
خودمركزبینی دست كمی از ستارزاده نداشت و آنچه
را كه او برای جلوگیری از گزینش ستارزاده به
مركزیت مطرح میكرد بهیچ وجه قابل توجیه
نبود.
پس از این رویداد همانطور كه میتوان از قبل
حدس زد دستهبندیها و كشمكشهای داخلی
به اوج خود رسید. كار این اختلافات آنقدر بیخ پیدا
كرد كه به هیچ وسیلهای نمیشد آن
را مهار و محدود كرد. من بهنوبهخود همه توش و
توانم را برای جلوگیری از جدائی بكار
بردم اما متاسفانه تلاشهای من بی ثمر بود.
سرانجام در نخستین ماههای سال 1341 جدائی
قطعیت یافت و دو تشكیلات پس از یك تجربه تلخ از
هم جدا شدند. در این جدائی حدود بیست
در صد از فعالینی كه از آغاز كار "یكا" به صفوف ما
پیوسته بودند به بخش انشعابی پیوسته
و ما را ترك كردند.
دستگیری احمد بسطامی
در سال 1345 به ما گزارش رسید كه احمد بسطامی را
یك روز پیش از ظهر دستگیر كرده و
پس از یك روز بازداشت آزاد كردهاند. تشكیلات پس
از آگاهی از این دستگیری كوتاه به
این نتیجه رسید كه برای جلوگیری از ضربات احتمالی
رابطهاش را با شاخهای كه بسطامی
در آن كار میكرد قطع كند. بدین ترتیب ارتباط
مستقیم با بسطامی قطع شد. تشكیلات برقراری
ارتباط غیرمستقیم و دریافت گزارش از او را به من
واگذار كرد. من یك رابطهای غیرمستقیم
با او ترتیب دادم به طوریكه بدون تقبل خطر،
گزارشات او را دریافت كنم. بالاخره نامهای
از بسطامی درباره نحوه دستگیری و آنچه كه از او در
بازجوئی پرسیده بودند، بدستم رسید.
من نامه بسطامی را در اختیار امامی نهادم. امامی
پس از خواندن نامه بسطامی انگشت بر
روی نكتهای نهاده و بر مبنای آن اعلام كرد كه
بسطامی دروغ میگوید دستگیریاش ساختگی
است و قصدش از این بامبول هوا كردن قطع رابطه با
ماست. نكتهای كه امامی بر آن انگشت
مینهد ادعای بسطامی بود دائر بر این كه هنگام
دستگیری بازجو از او پرسیده است:" امامی
حدود 50 هزار تومان پول در حساب بانكی خود در بانك
سپه دارد. او این پول را از كجا
آورده است در حالی كه بیكار است و شغل معینی
ندارد. بدون شك امامی این پول را از كسی
گرفته است؟!" امامی بر ارزیابی خود به شدت پای
فشرد و اصرار میكرد كه ادعای بسطامی
ساختگی و برای قطع رابطه با سازمان است. ما تنها
پس از خودكشی امامی فهمیدیم كه
ارزیابی امامی كاملاً درست بود. قضیه از این قرار
بود كه بر اساس محاسبات موجود ما
باید حدود 50 هزار تومان از بابت كمكهای مالی و
حق عضویت در حساب سازمان كه به نام
امامی گشوده شده بود، ذخیره میداشتیم. این را
بسطامی میدانست. اما آن چه را بسطامی
نمیدانست این بود كه اولاً این ذخیره هیچ گاه در
بانك به 50 هزار تومان نرسیده بود
و ثانیاً پول موجود در حساب امامی كه در اوج خود
به 37 یا 38 هزار تومان میرسید، توسط
شخص وی)كه در فصل بعدی به آن خواهم پرداخت(
برداشت شده بود. بنابراین امامی خوب
میدانست كه چنین پولی در حساب او وجود ندارد و
رفیق بسطامی دارد به ما بلوف میزند.
اما ما بعداً دریافتیم كه چرا ر. بسطامی این
سناریوی دستگیری خود را به قول امامی برای
قطع كار و پیكار تشكیلاتی ساخته و پرداخته است.
جریان از این قرار است كه در تشكیلات
"یكا"
این اصل پذیرفته و به عنوان یك ارزش جا افتاده
بود كه هر كسی كه عضو "یكا"
میباشد نباید سرمایه و اندوخته شخصی داشته باشد.
ما بر آن بودیم كه اندوختن سرمایهو
ثروت فرد را آزمند ساخته و گام به گام او را به
مسیری سوق میدهد كه برای اندوختن هر
چه بیشتر سرمایه و ثروت ناخودآگاه در مرداب حرص و
آز غرق میكند؛ مردابی كه دیگر بیرون
آمدن از آن ناممكن است. احمد بسطامی و همسرش در
آن زمان پولی اندوخته و در صدد خرید
خانه بودند اما این كار آنها با دیدگاههای حاكم
بر"یكا" خوانائی نداشت. احمد بسطامی
برای خرید خانه زیر فشار زنش قرار گرفته و
نهایتاً تسلیم او میشود و برای پیدا كردن
مجوزی جهت قطع ارتباط با "یكا" داستان ساختگی
دستگیری را میسازد.
خودكشی باقر امامی
همانطور كه اشاره كردم خبر دستگیری احمد بسطامی
موجب شد كه ما یك سلسله موازین امنیتی
و احتیاطی برای جلوگیری از تسری ضربه امنیتی به
موقع اجراء بگذاریم و بهمین خاطر ما
رابطه مستقیم با بسطامی را قطع كرده و جهت احتیاط
برای مدتی از برقراری ارتباط مستقیم
با امامی نیز پرهیز كردیم. پس از مدتی ما دوباره
رابطه با امامی را از سر گرفتیم.
همانطور كه در بالا نیز اشاره كردم امامی مسئول
مالی تشكیلات بود و گزارش مالی را
به طور كتبی به تشكیلات ارائه میكرد. در آن دوره
ما مدارك سری تشكیلاتی را در محلی
كه هیچ ارتباط مستقیمی با اعضای تشكیلات نداشت
نگهداری میكردیم. برادرم خاچاطور سهرابیان
كه در آن دوره در كنار تشكیلات فعالیت داشت، مسئول
حفظ اسناد سری تشكیلات بود. خاچاطور
پس از شنیدن گزارشات مربوط به رفیق احمد بسطامی
به شدت از كردار ناپسند بسطامی متاثر
شد و از مسئولیت خود كنارهگیری كرد. پس از
خاچاطور ما نگهداری اسناد را به رفیق سیرانوش
مرادیان سپردیم. مدارك به مكان جدیدی نقل مكان شد
و باز هم از ترس این كه مبادا این
مدارك به دست دستگاه امنیتی رژیم بیفتد با صلاحدید
امامی بخشی از آن مدارك تصفیه و
سوزانده شد. از جمله مدارك سوزانده شده
ترازنامههای مالی بود كه با از بین رفتن آنها
دیگر امامی قادر نبود مانند گذشته ترازنامههای
جدید را با استناد به حسابهای قبلی
تهیه كرده و به ما ارائه كند. با از بین رفتن
پرونده مالی او گزارش مالی را با مراجعه
به آنچه كه در حافظهاش از ترازنامههای قبلی
باقی مانده بود تهیه كرده و به ما نشان
میداد. ترازنامههائی كه او نشان میداد گواه از
یك موازنه مثبت سیهفت هزار و اندی
تومان بود. امامی مطرح میكرد كه چون حساب و
كتابهایش بهم خورده در صدد است كه در
آینده ترازنامه مالی را با دقت تنظیم كرده و در
اختیار تشكیلات قرار دهد. از دو هفته
بعد ترازنامهای به ما نشان داد كه با
ترازنامههای قبلی همخوانی نداشت. هنگامی كه
درباره این ناهمخوانی از او سئوال كردیم با حالت
آكنده از دلسردی و ناامیدی پاسخ داد
كه بدون شك در آینده نزدیك این مسائل را روشن كرده
و ترازنامه جدید را در اختیار ما
قرار خواهد داد. ما پس از این پرس و جو دیگر
امامی را ندیدیم. در اوائل بهار 1346
رفیق مختار كه با خانواده امامی در یك خانه سكونت
داشت سپیدهدم سرآسیمه و هراسان به
منزل ما آمد و بیمقدمه گفت:" امامی خودكشی كرده
است". و افزود:"من بستهای را كه امامی
بر روی آن نوشته بود متعلق به آوانس مرادیان است
به آوانس رساندم". من از او اطلاعات
بیشتری در باره حادثه جویا شدم. او گفت كه امامی
با تیغ سلمانی دستش را بریده و خونی
كه از دستش خارج شده به در و دیوار پاشیده بود.
او اضافه كرد كه امامی قبل از خودكشی
جملاتی از این قیبل روی دیوار نوشته بود:" هر چه
بیشتر سگ دو زدم كمتر به هدفم نزدیك
شدم... اتحاد شوروی راه انحراف را در پیش گرفته و
دارد به پرولتاریای جهان خیانت میكند...
خسته شدهام و دیگر نمیخواهم زنده بمانم... مرگ
من به هیچ كس مربوط نیست...". رفیق
مختار همچنین اضافه كرد كه امامی رمانهایش را
پاكنویس كرده، آنها را بستهبندی
نموده و روی آن نوشته بود كه این بسته به كسی تعلق
دارد كه آن را بردارد.متاسفانه
مختار از دستپاچگی نتوانست رمانهای مزبور را از
آنجا خارج نماید.
نامهای
كه باقر امامی به رفیق آوانس سپرده بود در حقیقت
وصیتنامه وی و نامهای
بود خطاب به كمیته مركزی"یكا". مدتی پس از
خودكشی امامی این نامه در حضور اعضای
كمیته مركزی و چند نفر از رفقای قدیمی تشكیلات
گشوده و قرائت شد. نكات مهم نامه را
كه در خاطرم مانده است نقل به معنی میكنم:" من
تصمیم گرفتم كه كنار كشیده و كار نكنم...
به رفقائی كه میخواهند از طریق كار انتفاعی بنیه
مالی سازمان را تقویت كنند و سپس
به اتكاء آن به تربیت كادرهائی بپردازند كه قرار
است حزب كمونیست اصیل و انقلابی ایران
را تشكیل دهد، شادباش میگویم) این سخنان را
امامی با طنز ادا كرده بود زیرا در آن
دوره در سازمان ما بسیاری از رفقا پافشاری
میكردند كه به پشتوانه كار انتفاعی باید
تعدادی از رفقا را آزاد كرده و به انقلابی حرفهای
مبدل كرد اما امامی به شدت مخالف
این سمتگیری بود( شما در همان مسیری گام
نهادهاید كه احزاب راست كمونیست اروپائی
مانند حزب كمونیست ایتالیا، فرانسه و انگلستان آن
را آغاز كردهاند. سرانجام راه آنها
خیانت به طبقه كارگر است." امامی سپس از مشی حزب
كمونیست چین در برابر حزب كمونیست
شوروی و سایر احزاب كمونیست جانبداری كرده بود. او
خواسته بود كه سه نفر از رفقای كمیته
مركزی انتخاب شده و پول متعلق به سازمان به آنها
سپرده شود. امامی درباره نوشتههایش
گفته بود:" دلم میخواهد تمام نوشتههایم را
سوزانده و یا به زبالهدان ریخته شود تا
دیگر هیچ نام و نشانی از من باقی نماند زیرا من به
شما خیانت كردم. این خیانت را از
ژنهای پدریام)پدرش امام جمعه تهران بود( به
ارث بردهام... اگر در من اندكی روحیه
انسانی وجود داشت از بركت مادرم است كه زنی است از
طبقات بسیار پائین و زحمتكش...
امانتی را كه شما به من سپرده بودید نتوانستم حفظ
كنم... دیگر نمیتوانم با شما روبروشوم
...
میخواهم بمیرم...".
رفیق مختار كه از نزدیك شاهد ماجرای خودكشی و
حوادث بعدی بود میگفت كه پس از پیچیدن
خبر خودكشی امامی، خبرنگاران چند روزنامه به محل
زندگی امامی آمدند. اما برادرزاده
امامی دكتر سیدحسن امامی)امام جمعه وقت تهران در
زمان شاه( كه در خانه حاضر بود
با قیافه بسیار جدی خطاب به همه روزنامهنگاران
اعلام كرد:" اگر در روزنامهای از
حادثه خودكشی سیدباقرامامی كوچكترین اشارهای برود
سروكار همگی شما با كرامالكاتبین
است.". مسئله به همین شكل نیز شد. تنها در
روزنامههای اطلاعات وكیهان اشاره بسیار
كوتاهی به درگذشت امامی و مراسم ختم او انجام شد.
به پاس گرامیداشت امامی و تسلیت به بازماندگان،
خاچاطور، آوانس و من به دیدار مادر
امامی شتافتیم. منزل مادرش مدتها بود كه از
اسدآباد شمیران به تهران منتقل شده بود.
این اولین بار بود كه ما به منزل مادرش در تهران
قدم میگذاشتیم. قیافههای ما به
عنوان دوستان امامی به یاد مادرش مانده بود. پس
از اعلام تسلیت و صحبتهای مقدماتی،
مادر امامی در حالی كه اشك از چشمانش سرازیر می
شد خطاب به ما گفت:" ترا به خدا شما
كه از دوستان نزدیكش بودید به من راستش را
بگوئید. آیا باقر دوباره كار سیاسی را
شروع كرده بود و با شما كار میكرد؟ علت خودكشی
باقر چه بود؟". ما هر گونه پیوند تشكیلاتی
با باقر را منكر شده و گفتیم كه پیوند ما با او
تنها پیوند دوستانه بوده است. ما اضافه
كردیم كه باقر را معلم خود میدانیم، یادش برای
ما بسیار گرامی است و اكنون نیز برای
بزرگداشت او و ادای دین نزد شما آمده ایم... مادر
امامی كه همچنان اشك از چشمانش
سرازیر بود حرفهای ما را پذیرفته و افزود:" من
پسرم را خوب میشناسم، او را بزرگ كردهام،
تردیدی ندارم كه خودكشی او علت و ریشهای دارد، یا
بیگمان در تنگنای مالی گیر كرده
است و یا این كه چه میدانم شاید حزبی سیاسی یا
گروهی او را برای انجام همكاری زیر
فشار قرار داده و او زیر بار این همكاری نرفته و
سرانجام خودكشی كرده است...". او از
ما به مثابه دوستان پسرش خواست كه در اطراف این
موضوع تحقیق كرده و نتیجه را به او
اطلاع دهیم.
شاید
پارهای از خوانندگان این نوشته با آنچه كه در
باره خودكشی امامی گفته شد تصور
كنند كه نامبرده در صدد سوءاستفاده شخصی از اموال
و دارائی سازمان بود. برای روشن
شدن قضیه لازم میبینم كه علت برداشت پول توسط
امامی را توضیح دهم تا خواننده با اشراف
كامل به موضوع به قضاوت بنشیند.
امامی دلباخته دختری ارمنی به نام ویولت بود.
هنگامی كه در سال 1332 از زندان آزاد
شد و ما همراه رفقای دیگر برای دیدار او به
خانهاش رفته بودیم پدرومادر ویولت نیز
برای دیدار امامی آمدند. پس از شادباش به امامی
به خاطر رهائی از زندان، آنها درباره
ازدواج دخترشان با امامی به گفتگو پرداختند. آنها
مطرح كردند در صورتی حاضرند با ازدواج
دخترشان با امامی موافقت كنند كه او دست از مبارزه
سیاسی برداشته و سرشغل و زندگی عادی
برگردد. آنها پیشنهاد كردند كه 9 دستگاه خانهای
كه بنام مادر امامی بود میتوانست
سرمایهخوبی برای آغاز یك زندگی شغلی موفق باشد و
امامی میتواند خانهها را گسترش
داده و از این طریق كسب و كار موفقی را پایهریزی
كند. پدرو مادر ویولت میدانستند
كه امامی پسر امام جمعه تهران )داماد ناصرالدین
شاه( میباشد و همه خواهران)همانطور
كه گفتم یكیازخواهران ناتنیاش ضیاءالسلطنه زن
دكتر محمد مصدق بود(، برادران، خواهرزادگان
و برادرزادگانش دارای مقامهای بالا در دربار و
یا حكومت بودند و اگر او میخواست
میتوانست با استفاده از نفوذ خانوادگی گسترده به
سرعت مدارج ترقی را بپیماید. امامی
در پاسخ به آنها گفت كه هرگز از آرمانهایش دست
نخواهد شست و عشق خود را فدای آرمانهایش
خواهد كرد. او این تعبیر شاعرانه را خطاب به
پدرومادر ویولت بكار برد:" حال كه برای
من انتخاب میان عشق و آرمانم مطرح است شبها بر گور
عشقم اشك خواهم ریخت و به جای ازدواج
صندوقچهای ساخته، همه یادگارهای عشق از دست
دادهام را در آن خواهم نهاد... و با
یاد خاطرات شیرین گذشته خواهم سوخت و خواهم
زیست...". پدرومادر ویولت از او سئوال كردند
كه آیا این حرف آخر اوست. امامی پاسخ داد كه این
حرف اول و آخر او میباشد. پدر و مادر
ویولت با خشم و ناراحتی خانه را ترك كردند و بدین
ترتیب باقر و ویولت در حالی كه یكدیگر
را عاشقانه دوست داشتند نتوانستند به وصال هم
برسند. ویولت تحت فشار خانواده خود ناچار
شد به ازدواجی تحمیلی تن دهد. اما ازدواج او به
سرانجام نرسید و از شوهر اولش در حالی
كه یك فرزند بیمار برای او باقی مانده بود جدا شد.
ویولت برای معالجه فرزند بیمارش
نیاز به پول فوری پیدا كرده و به امامی مراجعه
میكند. امامی به پشتوانه قطعهزمینی
كه مادرش بنام او كرده بود پول مورد نیاز ویولت
را از حساب تشكیلات برداشت میكند
با این تصور كه با فروش قطعه زمین پول تشكیلات را
به جای خود برگرداند. ما چند ماه
قبل از خودكشی امامی شاهد تلاش و دوندگی او برای
فروش قطعه زمین بودیم اما نمیدانستیم
كه هدف او از فروش آن قطعه زمین چیست. او فكر
میكرد كه میتواند زمین را به قیمت
خوبی فروخته و بدون آن كه اعضای "یكا" اطلاعی
داشته باشند پول برداشت شده را به حساب
تشكیلات برگرداند. از شانس بد امامی او موفق
نمیشود مشتری مناسبی برای زمین ارثی
پیدا كند و باصطلاح زمین روی دستش میماند. این
همان دورهای بود كه پس از حادثه
دستگیری ساختگی بسطامی ما خواهان دریافت بیلان
مالی دقیق بوده و مرتباً مسئله را پیگیری
میكردیم. از طرف دیگر در سازمان "یكا" بحثی در
مورد راهاندازی كار انتفاعی جریان
داشت كه مسلماً چشم همه به آن 50 هزار تومان به
عنوان سرمایه اولیه برای راهاندازی
كار انتفاعی دوخته شده بود. همه این عوامل دست به
دست هم داد و امامی را، كه موفق نشده
بود زمینرا بفروش برساند و یا با گروگذاشتن سند
مالكیت نزد برادرزاده خود مصطفی
امامی كسری مربوطه را تامین كند، به سوی یك بحران
روحی شدید سوق داده و روان او را
چنان تحت فشار قرار داد كه چاره كار را به نادرست
در خودكشی یافت. او در هنگام مرگ
از مال و منال دنیا هیچ چیز نداشت؛ در جیبهایش
تنها 12 ریال پول پیدا كردند... امامی
در 64 سالگی چشم از جهان فروبست و در گورستان
بستگان خود در خیابان سیروس كه معرف
به "سرقبر آقا" میباشد دفن شد.
بدین ترتیب زندگی پر ماجرای سیدباقرامامی متخلص
به "نورو" به پایان رسید ولی پرونده
سیاسی و تاریخ پیكار او علیه زورگویان و ستمگران
برای ارزیابی پیوسته باز است. تردیدی
نیست كه میتوان پیرامون خدمات و اشتباهات،
نظرگاهها، خصائل مثبت و منفی و... سایر
وجوه زندگی و شخصیت او به ارزیابی و داوری نشست،
زیرا زندگی و فعالیت امامی به جنبش
كارگری و كمونیسیتی ایران تعلق دارد؛ جنبشی كه او
از اوان جوانی تا لحظه مرگ، زندگیاش
را وقف آن ساخت.
پس از خودكشی امامی این احتمال میان ما مطرح شد
كه ممكن است رژیم در مورد خودكشی امامی
سروصدا راه انداخته و چنین وانمود كند كه او را،
كه یك فرد سیاسی قدیمی با بینش چپ
بود، كمونیستها به قتل رساندهاند ... و با این
دستآویز عدهای را دستگیری نمایند
و برخی از چهرههای چپ را به اتهام ارتكاب این قتل
بازداشت و زندانی كنند. بهمین خاطر
تشكیلات "یكا" تصمیم گرفت كه برای مدت محدودی
همه روابط تشكیلاتی را به حالت معلق
در آورد تا هیچ گونه دستآویزی، هر چند كوچك، بدست
مزدوران رژیم پهلوی ندهد. البته
از دست دادن امامی یك ضربه جبران ناپذیر تلقی
میشد و شاید یكی از عواملی بود كه در
اتخاذ این تصمیم دخالت داشت. دوران موقت تعلیق
فعالیت تشكیلاتی موجب یك تصفیه طبیعی
در صفوف "یكا" شد؛ افرادی كه در پی بهانهای
برای ترك فعالیت تشكیلاتی بودند این
فرصت
را مغتنم شمرده و پی كار خود رفتند. این تصفیه
حسنی نیز برای تشكیلات ما در بر
داشت بطوریكه گریبان سازمان از شر افرادی كه دیگر
توان فعالیت نداشتند خلاص شد.
پس از پایان دوره موقت تعلیق فعالیت تشكیلاتی، با
فراخوان مركزیت نشستی مركزی برای
بررسی مسائل برگزار شد. در این نشست كه اعضای
قدیمی سازمان نیز در آن شركت داشتند به
بررسی سازمان در گذشته و تدوین یك كارپایه برای
فعالیت دوره آینده پرداختیم.
این نشست روابط درون تشكیلاتی و فعالیت بیرونی
"یكا" را مورد بررسی قرار داد.
در نگاه به مناسبات درونی "یكا"، نشست به این
نتیجه رسید كه در سازمان دیدگاهی پوسیده
و نادرست در تمامی بخشها و ردههای سازمانی حاكم
بوده و آن بینش "كیش شخصیت و فردپرستی"
بوده است. به خاطر تسلط این دیدگاه پیروی
كوركورانه از بالا بر سراسر سازمان سایه افكنده،
اراده و ابتكار فردی را از بین برده، مركزیت
دمكراتیك را بیمعنی ساخته و سستی و ركود
در پایههای سازمان ریشه دوانده است. این بینش
انحرافی خود نقض یكی از مهمترین مبانی
ماركسیسم بود كه نجات طبقه كارگر را به دست خود
طبقه دانسته و هر نوع قیمومیت و ولایت
بر طبقه كارگر را نفی میكند.
در بررسی فعالیت بیرونی "یكا"، نشست به این
نتیجه رسید كه فعالیت سازمان محدود به
فعالیت درخود و درونی بوده كه مضمون آن صرفاً در
جلب افراد و آموزش آنها خلاصه شده
است.
نشست
در بررسی گسترش سازمان "یكا" به این نتیجه رسید
كه "یكا" تنها در كارگاههای
كوچك ریشه دوانده و نتوانسته است در میان كارگران
كارخانههای بزرگ صنعتی كه نقش استراتژیك
برای جنبش كارگری دارد، به موفقیت دست یابد.
البته در این راستا تلاشهایی شده بود
اما این تلاشها پراكنده، زودگذر و فاقد نتیجه بود.
نشست همچنین برای بار دیگر مسئله فعالیتهای
انتفاعی را مورد بررسی قرار داد. واقعیت
این بود كه در "یكا" تنها یك فرد حرفهای وجود
داشت كه به طور تمام وقت در خدمت سازمان
بود و كسی جز امامی نبود. سازمان مقرری ناچیزی
برای تامین معاش او اختصاص داده بود.
امامی با این مقرری همراه با كمك خرجی دریافتی از
مادرش گذران میكرد. اما دیگر اعضا
و فعالین "یكا" از بام تا شام در تلاش معاش
بوده و تنها وقت محدودی در روز برای
پرداختن به وظائف سازمانی در اختیار داشتند.
همانطور كه اشاره كردم مدتها بود كه این
اندیشه كه باید از طریق كار انتفاعی تعدادی از
كادرهای سازمان را حرفهای كرد مطرح
شده بود اما امامی با این كار به شدت مخالفت
میكرد. در این نشست به صحت این دیدگاه
تاكید شد.
نشست همچنین به این جمعبند رسید كه نوعی
امنیتزدگی سفت و سخت بر سازمان حاكم بوده
است كه یكی از عوامل عدم گسترش فعالیت سازمانی را
توضیح میدهد. اگر چه بخاطر رعایت
ضوابط امنیتی "یكا" در طول پانزده سال موجودیت و
فعالیت خود ضربه امنیتی نخورده بود
اما در عین حال نتوانسته بود به وظائف تعریف شده
خود دست یابد.
نشست همچنین مسئله رابطه و تبادل نظر با
سازمانهای چپ در راستای دستیابی به همگرائی،
كه یكی از مواد برنامهای "یكا" بود، را مورد
بررسی مجدد قرار داد. در این زمینه نیز
نشست به این جمعبند رسید كه به خاطر مطلق كردن
امنیت، هیچ قدم جدی در راستای این اصل
اعتقادی كه "ما تنها سازمان چپ نیستیم و باید
تلاش كنیم كه با سازمانها و جریانات
انقلابی چپ به همگرائی دست یابیم" برداشته نشده
است.
این نكات مجموعه جمعبندی ما در ارتباط با قریب
پانزده سال فعالیت "یكا" بود كه باید
پایه حركت بعدی ما قرار میگرفت
|