دفتـــــــــــرهای بیــــــــــدار

بازگشت به صفحه قبل

 

چگونگی ورود به دنیای سیاست

 

از تجاوز ارتش‌ سرخ به میهن‌مان ایران، ماهها گذشته بود. روزی هنگام بازگشت به منزل، ‍

آوانس‌ مرادیان را دیدم كه به سوی خیابان قوام السلطنه در حركت بود. پس‌ از احوال پرسی

با یكدیگر دریافتم كه با شتاب می‌خواهد به جائی برود. از او پرسیدم با این همه عجله

كجا می‌روی؟ گفت، شنیده‌ام در اینجا حزبی بنیان‌گذاری شده كه از كارگران طرفداری می‌كند

و هوادار كارگران است. هنگامی‌كه پاسخ او را شنیدم ناگهان نیروئی درونی مرا به طرف

این هدف كشید. به او گفتم پس‌ منهم به همراه تو می‌آیم. دست یكدیگر را گرفته و بطرف

نشانی‌ئی كه آوانس‌ می‌دانست حركت كردیم. پس‌ از پیمودن مسافتی به مكان مورد نظر رسیدیم. ‍انبوهی از مردم در مقابل درب منزلی گرد آمده بودند. شخصی(‌كه بعداً فهمیدم سلیمان محسن

اسكندری است) از پشت درب نیمه باز منزلش‌ سرش‌ را بیرون آورده و با مردم صحبت می‌كرد. ‍

او می‌گفت" حالا وقتش‌ نیست، بعداً مراجعه كنید...". اما كسی از جایش‌ تكان نمی‌خورد. ‍

تو گوئی گوش‌ شنوائی برای شنیدن سخنان او وجود نداشت. او بار دیگر سخنان خود را تكرار

كرد و از آنها خواست كه وقت دیگری مراجعه كنند سپس‌ درب منزل را بست و رفت. پس‌ از

مشاهده این صحنه همه ما دست از پا درازتر محل را ترك كردیم.

 حزب توده كلوپ و انجمن خود را در خیابان فردوسی تاسیس‌ كرد بود. تابلوی بزرگی بالای

درب نصب شده بود كه بر روی آن نوشته شده بود:" كلوپ حزب توده ایران". پس‌ ازآن باز

هم یك روز بر حسب تصادف آوانس‌ مرادیان را دیدم‌. پس‌ از گفتگوی مختصری او گفت آلبرت

می‌دانی من به عضویت سازمان جوانان حزب توده ایران در آمده‌ام‌. پس‌ از شنیدن سخنان

آوانس‌ به ورانداز كردن او پرداختم و با دلخوری به او گفتم كه پس‌ چرا موضوع را با

من در میان نگذاشته‌ای؟ او گفت سازمان جوانان حزب توده كسانی را كه به سن شانزده سالگی

رسیده باشند به عضویت می‌پذیرد و اضافه كرد كه آلبرت تو هنوز سیزده ساله هستی و نمی‌توانیبه عضویت سازمان جوانان پذیرفته شوی‌. من با پافشاری به او گفتم اما من دوست دارم كه

در نشست‌های شما شركت كنم و ببینم كه چه بحث‌هائی رد و بدل می‌شود. چند روز بعد، او

از گوینده خود اجازه گرفته و من به عنوان یك شنونده آزاد در نشست آنها شركت كردم. در

آن جلسه فردی با شور و انرژی فراوان به سخن گفتن پرداخت. او پیرامون مسائل و مشكلات

گوناگون روز سخن می‌گفت و آنها را برای شنوندگان می‌شكافت. بعداً فهمیدم كه نام او

احمد قاسمی است. من پیوسته كوشش‌ می‌كردم كه در سر ساعت در نشست‌ها شركت كنم و از مباحثاتانجام شده بهره گیرم. در حد توان و آگاهی‌ئی كه در آن سن و سال داشتم در مباحثات شركتكرده و در مورد مسائلی كه از آنها آگاهی نداشتم سئوال می‌كردم. احمد قاسمی كه شاهد

شور و اشتیاق فراوان من و نیز پشت‌كارم در آن سن و سال بود با عضویت من در سازمان جوانان

موافقت كرد. به یادم می‌آید كه شماره كارت عضویت آوانس‌ مرادیان هشت بود و برای من

نیز كارت عضویتی با شماره 52 صادر شد.

برنامه‌های آموزشی

احمد قاسمی در آن دوره كتاب كوچكی نوشته بود بنام "جامعه را بشناسیم" كه نوشته‌ای به

زبان ساده برای كارگران و نوجوانانی بود كه به سازمان جوانان حزب توده می‌پیوستند. ‍

تا آنجا كه بیاد دارم در این كتاب احمد قاسمی  برای نشان دادن این نكته كه اندیشه‌های

انسان از شرایط اقتصادی و شیوه آموزش‌ و پرورش‌ او سرچشمه می‌گیرد نمونه‌ای آورده بود. ‍

فرض‌ را بر این گذاشته بود كه هم‌زمان دو بچه یكی در خانواده ثروتمند و دیگری در خانواده

تهیدست زاده می‌شوند. پس‌ از آن جای آن دو بچه را عوض‌ می‌كنند. هر یك از این بچه‌ها

بخاطر تربیت در محیط خانوادگی مشخص‌، اندیشه‌ها و دیدگاههای اجتماعی ناشی از محیط خود

را بر خود می‌گیرند. قاسمی با آوردن این مثال نتیجه گرفته بود كه هیچ ذات از پیش‌‌تعیین‌شده‌ای

در نهاد این دو انسانی كه پا به هستی نهاده‌اند وجود نداشته بلكه این شرایط اجتماعی

است كه خصائل و سرشت فردی و نیز افكار اجتماعی آنها را شكل داده است. او در همان كتاب

باز نمونه‌ یك پسر بچه نوجوان كفاشی را آورده بود كه بخاطر محرومیت خانوادگی از بام

تا شام برای بدست آوردن لقمه نانی تلاش‌ می كند در حالی‌كه در همسایگی او همسانان او

در ناز نعمت بسر می‌برند.

از دیگر برنامه‌های آموزشی آن زمان تعلیم اساسنامه و برنامه حزب توده بود. یكی از مواد

آموزشی ما این بود"حزب توده چه می‌گوید و چه می خواهد؟" در این برنامه آموزش‌ داده

می‌شد كه چگونه هدف درازمدت حزب توده دفاع از استقلال و تمامیت ارضی ایران و بنای یك

نظام پارلمانی به سبك دمكراسی‌های بورژوائی است.

یكی دیگر از مسائل مورد بحث در نشست‌های ما بررسی رویدادهای درونی و بیرونی ایران و

جهان بود. در جلسات ما این مسائل مورد بحث و بررسی قرار گرفته و از زاویای مختلف شكافته

می‌شد.

بالاخره ما وظیفه داشتیم كه گزارش‌ كارمان را در طی هفته به نشست گزارش‌ كنیم و از

طریق این نشست نتایج كار ما به بالا انتقال می‌یافت.

شور و اشتیاق من به فعالیت سیاسی موجب شد كه گام به گام  فعالیتم را گسترش‌ دهم. در

نشست‌ها نتایج كار من مورد توجه قرار گرفت و اداره چندین حوزه 10 تا 11 نفره به عهده

من نهاده شد. من و آوانس‌ از سوی یكی از شاخه‌های سازمان جوانان به عنوان نمایندگی

انتخاب شده و دركنگره سازمان جوانان شركت كردیم. دبیر اول سازمان جوانان در آن زمان

دكتر رضا رادمنش‌ بود و پس‌ از او مدتی نیز احمد قاسمی دبیر اولی سازمان جوانان را

به عهده گرفت.

هاملت یگانیان

یگانیان یكی از روشنفكران پرشور و انقلابی بود كه به ماركسیسم تسلط كامل داشت. او دارای

قدی بلند، پوستی گندمگون بود. به آهستگی اما با لحن قاطع سخن می‌گفت. هنگام تشریح مسائل

سیاسی پیچیده با آوردن مثال‌های ساده و قابل درك به فهم مطلب كمك می‌كرد. بیاد دارم

كه در یكی از جلسات او این سئوال را مطرح كرد. آیا حزب توده كه یك حزب پارلمانتاریست

‌است می‌تواند انقلاب سوسیالیستی را رهبری كرده و به آرمان‌های طبقه كارگر پاسخ گوید؟

چند نفر از شركت كنندگان در آن نشست از جمله آوانس‌ و من به این سئوال جواب منفی دادیم. ‍

سروژ مانوكیان كه او نیز شاگرد كفاش‌ بود با پاسخ ما به مخالفت پرداخته و اعتراض‌ كرد

كه چرا مباحثی مغایر با برنامه حزب مطرح می‌گردد! یگانیان با همه كسانی كه هم‌چون ما

به سئوال جواب منفی داده بودیم در خارج از جلسه تماس‌ گرفت. او به ما گفت كه در نظر

دارد درباه سئوالی كه مطرح كرده جلسه آموزش‌ ویژه و جداگانه‌ای برگزار كند كه در آن

جلسه پیرامون مسئله‌ای كه مطرح كرده بود به بحث و گفتگو بنشینیم. پس‌ از جلب توافق

پنج، شش‌ نفر نشست‌هائی توسط یگانیان سازمان یافت. این نشست‌ها بر خلاف جلسات حوزه‌هایسازمان جوانان، در باشگاه حزب توده صورت نمی‌گرفت بلكه در منازل افراد شركت كننده برگزارمی‌شد. او در این جلسات كتاب سرمایه كارل ماركس‌ را كه به زبان ارمنی در ارمنستان ترجمهشده بود برای ما قرائت و تشریح می‌كرد. من در آن سن برای نخستین بار با اصطلاحاتی چون

ارزش‌ اضافی، اشكال بهره كشی انسان از انسان و طبقه كارگر آشنا شدم. این نشست‌ها همچنانادامه یافت. پس‌ از مدتی، سروژ مانوكیان از برگزاری این جلسات مطلع شده و بی‌درنگ جریانرا به رضا رادمنش‌ گزارش‌ كرد. یگانیكان بلافاصله جابجا شد و به جای او سرپرست و سخنگوی

دیگر منصوب شده و جلسات جنبی ما به حالت تعطیل در آمد.

در سال 1324 ده نفر از روشنفكران ارمنی برای آموزش‌ در رشته‌های اجتماعی، اقتصادی، ‍

فلسفه، تاریخ، هنر و ... به ارمنستان فرستاده شدند. هاملت یگانیان نیز در میان آنها

بود. او با تحصیل در رشته تاریخ وایرانشناسی درجه پروفسوری اخذ كرد. فرد دیگر اعزام

شده آوانس‌ بادالیان بود كه بعداً به معروف‌ترین خواننده ارمنستان مبدل شد.

علی اصغر سروش‌ مترجم كتاب مادر ماكسیم كورگی نیز زمانی سخنگوی ما شد كه در بالا بردن

آگاهی و روحیه ما كارگران نقش‌ بسیار خوبی داشت.

از نخستین كنگره جوانان چیز قابل توجهی در ذهنم باقی نمانده است. كنگره توسط رضا رادمنش‌

گشوده شد. سپس‌ بر اساس‌ دستور كار، مباحثات آغاز شد. از كسانی كه در پشت تریبون كنگره

صحبت می‌كردند كسی را نمی شناختم. مسائلی مطرح شد كه نظم جلسه را بهم زد. برای نخستینبار شنیدم كه به كسانی كه دارای اندیشه‌های چپ بوده ولی با حزب توده همراه نبودند انگمحفلی زدند. برایم تازگی داشت كه مخالفین را با زدن انگ تخطئه می‌كنند. در این كنگره، ‍

به كسانیكه فعالیت پر ارزشی داشتند كتاب مانیفست ماركس‌، ترجمه احمد قاسمی هدیه میشد. ‍كاملا بیاد دارم كه یكی از آن هدایا به آوانس‌ مرادیان تعلق گرفت. بعدها حزب توده این

كتاب را بخاطر وجود غلط‌های زیاد در ترجمه جمع آوری و از دور خارج كرد.

آشنائی با امامی پس‌ از مدتی آوانس‌ نزد من آمد و گفت آلبرت با فردی آشنا شده‌ام كه در باره انقلابسوسیالیستی و حكومت كارگری صحبت می‌كند و افزود كه دارای سازمانی است كه هم اكنون درحال فعالیت است‌)‌من هنوز هم پس‌ از گذشت سال‌ها از آن رویداد نمی‌دانم كه رفیقم آوانس‌مرادیان چگونه و بوسیله چه كسی با پایه‌گذار گروه كروژوك‌ها یعنی باقر امامی آشنا شده

بود(. پس‌ از شنیدن سخنان آوانس‌ ابراز علاقه كردم كه با فرد نامبرده آشنا شوم. روزی

همراه آوانس‌ به منزل باقر امامی كه در كوچه ظهیرالاسلام در شاه‌آباد سابق نزدیك بیمارستان

مجلس‌ شورای ملی ایران بود رفتیم. او روی تخت نشسته و یك پایش‌ باند‌پیچی شده بود. ‍

امامی در حال صحبت با كسانی بود كه در اطاق حضور داشتند و ضمن صحبت بخشی از كتابی را

كه در دست داشت برای آنها می‌خواند.كتابی كه در دست امامی بود كتاب درسی آموزش‌ ماركسیسمكروژوكها بود. امامی لاغر اندام، استخوانی، دارای چشمهای ریز و نگاهی نافذ بود. او

مرتب سیگار می‌كشید و پی در پی سرفه می‌كرد. بسیار خوش‌ بیان بود، خیلی ساده سخن می‌گفتو از چنان تسلطی بر‌خوردار بود كه همه افراد حاضر در اطاق را تحت تاثیر خود قرار داده

بود. پس‌ از پایان جلسه آوانس‌ مرا نزد او برد و پس‌ از معرفی من گفت كه آلبرت خواهان

فراگیری ماركسیسم است. پس‌ از خوش‌آمدگوئی از او پرسیدیم كه چرا پایش‌ باند‌پیچی شده

است؟ گفت كه زمستان سال گذشته برای بازرسی و دیدار رفقای كروژوكها به شمال رفته است    ‌) ‍انزلی، رشت، قزوین) كه در آنجا ناگهان لیز خورده و پایش‌ از زیر زانو و مچ شكسته است. ‍

در جریان جراحی پزشك جراح اره جراحی را در پایش‌ جا گذاشته كه همین امر موجب ایجاد

یك كانون چركی در پایش‌ شده است. پس‌ از آن دیدار و گفتگو با امامی من هم به این نتیجه

رسیدم كه برای آموزش‌ و آشنائی بیشتر به انجمن كروژوك‌ها ملحق شده و هم به فعالیتم

در سازمان جوانان حزب توده ایران ادامه دهم. در سال 1325 در راهپیمائی بزرگی كه از

سوی سازمان جوانان حزب توده برگزار شد شركت كردم. در آن سال لوئی سایان به ایران آمده

بود و در این راهپیمائی شركت كرد.

 

 

فعالیت در اتحادیه كارگران كفاش‌

هم‌زمان با فعالیتم در سازمان جوانان حزب توده و انجمن كروژوك‌ها وارد اتحادیه كفاش‌ها

شدم. آرداشس‌ آوانسیان هم گاهی به اتحادیه آمده و برای ما سخنرانی می‌كرد. او از سازمان‌دهندگاناصلی "شورای متحده كارگری" بود.

سابقه اتحادیه كفاشان در ایران در دوران رضاشاه

در دوران حكومت رضاشاه در نتیجه تلاش‌های فراوان كارگران و به ویژه كارگران پیشرو، ‍

اتحادیه‌ای بنام اتحادیه مركزی كارگران ایجاد شد كه مدیریت آنرا محمد دهگان به عهده

داشت. او ناشر روزنامه حقیقت بود. این اتحادیه تا زمانی كه رضا شاه هنوز به تاج و تخت

سلطنت دست‌اندازی نكرده بود به بقا و فعالیت خود ادامه می‌داد اما پس‌ از آن كه رضا

خان به سلطنت رسید و استبداد مطلق خود را مستقر ساخت همه فعالین آن دستگیر و به زندان

افكنده شدند. اتحادیه مركزی از شانزده اتحادیه و انجمن گوناگون كارگری تشكیل شده بود

كه عبارت بودند از1_ اتحادیه كارگران چاپ تهران، 2_ اتحادیه كارگران كفاش‌، 3_ اتحادیه

كارگران نان پز، 4_ نماینده كارگران داروساز، 5_ اتحادیه معلمین كه در حقیقت اتحادیه

روشنفكران و كارمندان وزارت فرهنگ بود، 6_ اتحادیه كاركنان پست و تلگراف، 7_ نمایندگان

كاركنان و رفتگران شهرداری، 8_ اتحادیه كارگران ساختمانی، 9_ اتحادیه كارگران سیگارسازی، ‍

10_ اتحادیه كارگران حمام، 11_ اتحادیه كارگران بزازخانه تهران، 12_ اتحادیه نماینده

مركزی شاگردان تجار تهران،13_ اتحادیه كارگران پارچه بافت تهران، 14_ اتحادیه باربران

بندر انزلی، 15 و 16 _كارگران نانوائی‌های تافتونی و كارگران جوراب باف.

شب‌های جمعه جلسه اتحادیه مركزی نخست در اداره روزنامه حقیقت در خیابان تختی كوچه غفاریتشكیل می‌شد. پس‌ از آن دفتر اتحادیه به خانه‌هائی كه در خیابان ناصریه اول بازار اجاره

شده بود منتقل شد. هنگامی كه همه نمایندگان جمع می شدند تعداد آنها به حدود 40 نفر

می رسید. نمایندگان اتحادیه كارگران كفاش‌خانه‌های تهران در اتحادیه مركزی مهدی‌حقیقت(كی‌مرام(، ‍ حسن عسگرزاده و علی اكبر اسكافی بودند.

حسن عسگرزاده )بهرامقلی( معروف به حسن مسگر در دوره نخست مجلس‌ شورای ملی از طرف كفاش‌هانامزد نمایندگی مجلس‌ شده و انتخاب شد. او دوره رضاشاه فعالیت فراوانی در میان كفاشانداشت. من او را می دیدم. او دیگر خیلی پیر شده بود. هنگامی كه به فرمان رضاشاه سركوباتحادیه‌های كارگری شروع شد، حسن مسگر را هم دستگیر كردند. نامبرده در مقابل فشار وشكنجه‌های فراوان گماشتگان دولت پایداری كرد. بازجوهای او به این نتیجه رسیدند كه از

راه آرام و اغوای او مهر اتحادیه را از وی بگیرند. او هم‌چنین برای معرفی رفقای هم

اتحادیه‌اش‌ تحت فشار قرار گرفت. معروف است كه حسن مسگر به بازجوها گفته بود كه مهر

و رمز اتحادیه در دست من است. من آنرا به هیچ‌كس‌ نخواهم داد. مچ مرا ببرید و مهر را

بیرون بكشید. بدین ترتیب حسن مسگر در برابر شكنجه‌گران رضاخانی مقاومت كرد. او را مدتی

در زندان نگه‌داشتند. حسین كی‌مرام از رهبران فعال كفاشان تهران در آن دوره و همین‌طور

پس‌ از 1320 را نیز از نزدیك می‌شناختم. او را در دوره رضاشاه چند بار بازداشت و زندانی

كردند. پس‌ از شهریور 1320 با بنیان‌گذاری حزب توده او به حزب توده پیوست و یكی از

فعالین این حزب بود. حسین كی‌مرام در حدود یكسال دبیر اتحادیه كفاشان بود. پس‌ از او

آوانس‌ مرادیان به دبیر اولی اتحادیه كفاشان تهران و اطراف برگزیده شد. با برگزیده

شدن آوانس‌ مرادیان به دبیر اولی اتحادیه، فعالیت های اتحادیه گسترش‌ و وسعت چشم‌گیری

یافت. من كه در آن دوره نوجوانی بیش‌ نبودم بطور فعال برای گسترش‌ اتحادیه فعالیت‌‌می‌كردم. ‍

در گروه گسترش‌ اتحادیه كارگران كفاش‌ عضویت داشتم، در پخش‌ اعلامیه‌های اتحادیه شركت

می‌كردم و تلاش‌ می‌كردم با توضیح اهداف اتحادیه رفقای كارگر هم صنفم را به اتحادیه

جلب كنم. یكی از مشكلات اتحادیه كفاشان گسترش‌ اتحادیه به كارگران كفاش‌ بود كه در

كفاش‌خانه‌های بازار كار می‌كردند. كارگران كفاش‌ شاغل در بازار با دشواری به عضویت

اتحادیه در می‌آمدند و در صورت عضویت در اتحادیه بخاطر محافظه‌كاری و خشك‌اندیشی حاكم

بر كارفرمایان خود، عضویت‌شان در اتحادیه را پنهان می‌كردند. هنگامی كه اعلامیه‌ها

را در كفاش‌خانه‌های بازار پخش‌ می‌كردیم صاحبان كارگاه‌ها ما را به باد فحش‌ و ناسزا

گرفته، اعلامیه‌ها را اغلب پاره می‌كردند. در مواردی آنها ما را به قصد كتك زدن دنبال

می‌كردند و یا تلاش‌ می‌كردند دستگیرمان كرده و به پاسبان محل تحویل دهند. این گونه

رویدادها بارها و بارها اتفاق می‌افتاد و بعضاً موجب درگیری می‌شد. خشك‌مغزی و تعصبات

ضدكارگری تنها خصائل صاحبان كارگاه‌های كفاشی در بازار نبود. اتحادیه هم‌چون خاری بود

در چشم آنها زیرا در شرایط فقدان هر گونه حق و حقوق، آنها از كارگران كفاش‌ به وحشیانه‌ترین

شكل ممكن بهره‌كشی می‌كردند. به طور مثال هیچ نوع درصدی برای حقوق كارگران كفاش‌ وجود

نداشت. اتحادیه كفاشان برای اولین بار تلاش‌ كرد تا درصدی برای حقوق كارگران تعیین

كند و بدین ترتیب 30 درصد را پیش‌ كشید و علیرغم مقاومت كارفرمایان آنرا قانونی كرد.

كارفرمایان در واكنش‌ به دست‌آوردهای اتحادیه كارگری تلاش‌ كردند تا ضربه بزرگی به

كارگران كفاش‌ وارد سازند. آنها اقدام به وارد كردن كفش‌ از خارج كردند و مانند گذشته

از فروش‌ آنها سودهای بزرگی نصیب خود ساختند. اتحادیه در برابر این نیرنگ كارفرمایان

، كارگران كفاش‌ را بسیج كرد. در سال 1322 یا 1323 بود كه همه كارگران كفاش‌ دست از

كار كشیده و در مقابل مجلس‌ شورا تجمع كردند. بر اثر فشار اتحادیه و كارگران مجلس‌

قانونی تصویب كرد كه بر اساس‌ آن وارد كردن كفش‌های خارجی ممنوع می‌شد. هم‌چنین ورود

كلیه فرآورده‌هائی كه توسط كارگران كفاش‌ تولید می‌شد ممنوع شد. بدین ترتیب كارگران

كفاش‌ توانستند به پیروزی بزرگی دست یابند. در ارتباط با قانون كار و نیز بیمه‌های

اجتماعی تلاشهای زیادی از سوی اتحادیه صورت گرفت اما ثمری ببار نیاورد. با فعالیت در

سازمان جوانان حزب توده، پیوند با كروژوك‌ها و فعالیتهای اتحادیه‌ای دنیای جدیدی نیز

بر روی من گشوده شد. من به عنوان یك نوجوان كارگر پا در كارزارهای طبقاتی پر تب وتاب

آن دوره نهاده بودم